[سوره النساء (4): آيه 102]
وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (102)
ترجمه
و هنگامى كه تو در ميان ايشان باشى و براى ايشان نماز بپاى دارى، بايد گروهى از ايشان با تو به نماز برخيزند و سلاحهاى خود را برگيرند و هنگامى كه سجده كردند بايد بجاى گروه ديگر در رواى شما قرار گيرند، و گروه ديگر كه نماز نخواندهاند بيايند و با تو نماز بخوانند و بايد احتياط را از دست ندهند و سلاحها را برگيرند. مردم كافر دوست دارند كه شما از سلاحها و متاعهايتان غفلت كنيد و يكباره بر شما حمله ور گردند و گناهى بر شما نيست اگر بشما از باران آزارى برسد يا بيمار باشيد كه سلاحهاى خود را بگذاريد و احتياط را از دست مدهيد. خداوند براى مردم كافر، عذابى خوار كننده مهيا ساخته است.
بيان آيه 102
لغت
اسلحه: جمع سلاح مثل احمره جمع حمار. سلاح نام چيزهايى است كه انسان در جنگها بوسيله آنها مىجنگد و از خويشتن دفاع مىكند به اسب و وسائلى نظير آن سلاح گفته نمىشود.
جناح: عدول از جايى و كنارهگيرى از راه راست، بهمين مناسبت به گناه، گفته مىشود: جناح اذى: اسم مقصود بمعناى آزار
اعراب
و ليأخذوا: اين كلمه را بسكون لام قرائت كردهاند، لكن اصل آن به كسر لام است كه بواسطه سنگينى حذف شده است مثل «فلتقم» «و لتات» ان تضعوا: منصوب است يعنى: «اثم عليكم فى ان تضعوا» و چون «فى» ساقط شده است، ما قبل «ان» در آن عمل كرده است بنا بر مذهب ديگر، محل آن مجرور است به تقدير حرف جر.
طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا: اگر يك نواخت بود چنين مىشد: طائفة اخرى لم تصل فلتصل يا «طائفة آخرون لم يصلوا فليصلوا» لكن «اخرى» تابع لفظ «طائفة» و «لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا» تابع معناى آن آورده شده است. مثل «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا» (سوره حجرات 9) كه نگفته است: «اقتتلا» و نظير آن بسيار است.
مقصود
سپس خداوند متعال به بيان كيفيت نماز خوف، به جماعت، پرداخته، فرمود:
وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ: هنگامى كه اى محمد ص، تو در ميان اصحابت كه به سفر رفته و مىترسند كه دشمنان بجنگ ايشان آيند، باشى.
فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ: حسن گويد: يعنى نماز را با همه حدود و ركوع و سجود آن بجاى آورى. برخى گفتهاند: يعنى تو امام جماعت باشى.
فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ: پس بايد گروهى از اصحاب، در نماز با تو باشند و بقيه در برابر دشمن. تقدير جمله اين است: «فلتقم طائفة منهم معك و لتقم طائفة منهم تجاه العدو» و علت اينكه ذكر نشده، دلالت كلام بر آن است.
وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ: در باره اين جمله اختلاف شده است: برخى گفتهاند: يعنى آنهايى كه مشغول نمازند، سلاحها را با خود بر مىدارند، شمشير را به خود مىآويزند و خنجر را بزره مىبندند و كارد و ... را همراه خود دارند و همين معنى صحيح است.
ابن عباس گويد: منظور آن طايفهاى است كه در حال جنگ هستند، آنها مامورند كه سلاحها را برگيرند.
فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ: طايفهاى كه با تو نماز مىخوانند، هنگامى كه سجده را تمام كردند، بايد در برابر دشمن صف بكشند. اختلاف شده است كه اين طايفه، پس از تمام كردن سجده و خواندن يك ركعت از نماز، چه بايد بكنند؟ عقيده ما اين است كه بايد ركعت ديگر را خود بخوانند و تشهد و سلام نماز را بجاى آورند و در حالى كه امام در ركعت دوم و در حال قيام است، بجاى آنهايى كه مشغول جنگ هستند، بميدان جنگ بروند و بجاى آن گروه مشغول جنگ شوند تا آنها بيايند و در ركعت دوم بامام ملحق شوند و امام در تشهد، معطل مىشود تا آنها يك ركعت ديگر را بخوانند و همراه امام سلام بدهند. بنا بر اين گروه اول را تكبيرة الاحرام و گروه دوم را سلام نماز است. مذهب شافعى نيز همين است. مجاهد و جابر و كسانى كه معتقدند نماز خوف، يك ركعت است، گويند: گروه اول هر گاه يك ركعت را تمام كرد، سلام مىدهد و به جنگ دشمن مىرود و گروه دوم به امام ملحق مىشود و امام ركعت دوم را با ايشان مىخواند. حسن گويد: امام با هر دستهاى دو ركعت نماز مىخواند. بنا بر اين امام دو نماز مىخواند كه با هر گروه يك نماز خوانده باشد. عبد اله بن مسعود گويد: هنگامى كه امام با گروه اول يك ركعت خواند، اين گروه بجنگ دشمن مىروند و گروه دوم به امام ملحق شده، تكبير مىگويند و ركعت دوم را امام با ايشان مىخواند، سپس اينها بجنگ دشمن مىروند و گروه اول باز مىگردند و ركعت ديگر را بدون قرائت مىخوانند زيرا اينها دنبال ماندهاند سپس سلام نماز را مىدهند و بميدان جنگ بر مىگردند و گروه دوم برمىگردند و يك ركعت ديگر را بدون قرائت مىخوانند.
و سلام مىدهدن و بر مىگردند. مذهب ابو حنيفه نيز همين است.
وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا: آنهايى كه نماز نخواندهاند، باز گردند، يعنى آنهايى كه مشغول جنگ هستند فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ: و نماز را با تو بخوانند و از دشمن احتياط كنند و با گرفتن اسلحة جنگى در حال نماز نيز آماده جنگ باشند. اين خود دليل است بر اينكه گروهى كه در اول مامور بودند كه سلاحها را با خود بردارند همانهايى بودند كه به نماز مشغول بودند، نه آنهايى كه مشغول جنگ بودند.
وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ: مردم كافر آرزو دارند كه شما از سلاحهاى خود غافل بمانيد و براى جنگ آمادگى نداشته و به ابزار سفر و لوازم زندگى خود توجه نداشته باشيد.
فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً: تا يكباره بر شما حمله ور شوند و شما را در حال نماز غافلگير كنند و خون شما را بريزند و شما را غارت كنند پس مقصود اين است كه دسته جمعى مشغول نماز مشويد و به دشمن فرصت مدهيد كه بر جان و اسلحه شما دسترسى پيدا كنند، بلكه نماز را آن طور كه به شما دستور دادهايم، بخوانيد. عادت عرب اين است كه ميل را بمعناى حمله بكار برد. عباس بن عبادة بن فضلة انصارى در شب عقبه دوم «1» به پيامبر عرض كرد: قسم بخداى كه ترا مبعوث كرده است: «ان شئت لنميلن غداً على اهل منى باسيافنا» اگر بخواهى فردا با شمشيرهايمان بر اهل منى حملهور مىشويم. فرمود: به اين كار مامور نيستم. يعنى اين كار براى وقتى ديگر است.
وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ:
گناهى و حرجى بر شما نيست كه اگر در موقع جنگ با دشمن از باران به شما آزارى برسد يا معلول يا مجروح باشيد و براى حمل سلاحها ضعيف باشيد، آنها را بگذاريد ولى از آنها مراقبت كنيد.
وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ: رعايت جانب احتياط را بنماييد كه شما را غافل گير نكنند و به شما حملهور نشوند.
إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً: خداوند براى مردم كافر، عذابى خوار كننده مهيا كرده براى ابد در آن بمانند.
دلالت آيه
1- اين آيه دلالت دارد بر راستگويى پيامبر و صحت نبوتش، زيرا هنگامى نازل شده كه پيامبر در عسفان و مشركين در ضجنان بودند و در برابر يكديگر قرار گرفتند پيامبر نماز ظهر را با اصحاب خود با تمام ركوع و سجود، بجاى آورد. مشركين خواستند بر آنها حملهور شوند، لكن گروهى از آنها گفتند: اينها نماز ديگرى دارند كه پيششان محبوبتر است و مقصودشان نماز عصر بود. خداوند اين آيه را فرستاد و پيامبر نماز عصر را بصورت نماز خوف، انجام داد و همين امر، سبب اسلام خالد بن وليد گرديد.
2- ابو حمزه ثمالى در تفسير خود آورده است كه: پيامبر با بنى انمار جنگيد، آنها شكست خوردند و مال و فرزندان ايشان بدست مسلمين افتاد پيامبر و مسلمانان فرود آمدند، در حالى كه از دشمن احدى را نمىديدند، از اين رو سلاح را بر زمين گذاشتند و پيامبر براى قضاى حاجت، بيرون رفت و در حالى كه سلاح را بر زمين گذاشته بود، ميان خود و اصحابش يك وادى قرار داد و پس از قضاى حاجت در زير سايه درختى نشست. در اين وقت غورث بن حارث محاربى او را بديد. كسانش وى را بگفتند: اين محمد ص است كه از اصحاب خود جدا شده. گفت: خدايم بكشد اگر او را نكشم و با شمشير خود از كوه بزير آمد هنگامى پيامبر متوجه او شد كه بالاى سرش ايستاده و شمشير را براى حمله، از نيام بيرون كشيده بود.
گفت: اى محمد، اكنون چه كسى ترا از من نگه مىدارد؟ گفت: خدا، در اين وقت اين دشمن خدا بروى افتاد و پيامبر برخاست و شمشيرش را برداشت و فرمود چه كسى تو را اكنون از من منع مىكند؟ گفت هيچ كس. فرمود آيا شهادت مىدهى كه خدا يكى است و من بنده و فرستاده اويم؟ گفت: نه، لكن عهد مىكنم كه هرگز با تو نجنگم و دشمن ترا يارى نكنم. پيامبر شمشير را باو داد. غورث گفت: به خدا تو بهتر از منى. فرمود: من سزاوارترم به آن. هنگامى كه غورث نزد كسان خود رفت، گفتند: ما ترا ديديم كه با شمشير بر سر او ايستاده بودى، چرا او را نكشتى؟ گفت: بخدا شمشير را فرود آوردم كه او را بزنم. ولى نمىدانم چه كسى كه ميان شانه من زد كه من با پيشانى بر زمين افتادم و شمشيرم افتاد و محمد (ص) برخاست و شمشير را گرفت و ديگر در آن وادى نماند. پيامبر بعد از اين واقعه نزد اصحاب رفت و جريان را براى ايشان تعريف كرد و اين آيه را خواند: «إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ ...»
[سوره النساء (4): آيات 103 تا 104]
فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً (103) وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (104)
ترجمه
پس هنگامى كه نماز را بپاى داشتيد، خداوند را در حال ايستاده و نشسته و خوابيده، ياد كنيد و چون آرامش يافتيد، نماز را بپاى داريد كه نماز بر مؤمنان بوقتهاى معين مقرر شده است.
و در تعقيب قوم سستى مورزيد، اگر شما دردمنديد، آنان نيز مثل شما دردمند هستند و شما از خداوند چيزى اميد داريد كه آنها ندارند و خداوند دانا و حكيم است.
بيان آيه 103
لغت
اطمأننتم: آرامش يافتيد، از اطمينان بمعناى آرامش يافتن. اطمينان هم گفته شده است.
مقصود
فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ: هنگامى كه نماز را به پايان رسانيد، حال آنكه با دشمن روبرو هستيد.
فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً: خدا را در حال قيام و در حال نشستن، ياد كنيد.
وَ عَلى جُنُوبِكُمْ: و هنگامى كه بر پهلو آرميدهايد. اين عبارت محلا منصوب و عطف است بر ما قبل، يعنى خداى را در اين حالات- در حال نشستن و ايستادن و خوابيدن- ياد كنيد، شايد شما را در برابر دشمن يارى كند و ظفر بخشد. نظير «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (سوره انفال 45) اى مردم مؤمن، آن گاه كه با جمعى ملاقات كنيد، تا بتقدم باشيد و خداوند را ياد كنيد، شايد رستگار شويد) اين نظر، از ابن عباس و بيشتر مفسران است.
ابن مسعود گويد: يعنى هنگامى كه اراده نماز كنيد، اگر سالم هستيد نماز را ايستاده و اگر قادر بر ايستادن نيستيد، نماز را نشسته و اگر قادر بر نشستن نيستيد، نماز را خوابيده بخوانيد. روايت شده است كه وى بدنبال تفسير اين آيه، چنين گفت، هيچكس را خداوند، در ترك ذكر معذور نداشته، مگر آنكه عقل را از كف داده باشد ...
فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ: هر گاه آرامش يافتيد، نماز را بپاى داريد. در باره تاويل اين جمله اختلاف است:
1- مجاهد و قتاده گويند: يعنى هنگامى كه رحل اقامت در وطن افكنديد.
نماز را كه به شما در سفر دستور قصر آن داده بودند، تمام بخوانيد.
2- سدى و ابن زيد و مجاهد، بنا بروايتى ديگر گويند: يعنى هنگامى كه بر اثر زوال ترس و اضطراب، آرامش يافتيد، حدود نماز را اتمام كنيد.
إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً: نماز بر مؤمنان، واجبى است كه به وقتهاى معين، موكول شده است. در باره تحويل اين جمله نيز اختلاف است.
1- ابن عباس و عطيه عوفى و سدى و مجاهد گويند. يعنى نماز بر مومنان واجب و مفروض است و از امام باقر ع و امام صادق ع نيز چنين روايت شده است.
2- ابن مسعود و قتاده گويند: يعنى نماز، بر مؤمنان واجب شده است كه در اوقات معين، انجام دهند.
اين دو قول بهم نزديكند.
بيان آيه 104
قرائت
از عبد الرحمن اعرج كه از شواذ است، روايت شده: «ان تكونوا» بفتح الف.
ابن جنى گويد: در اينصورت محمول است بر معناى: «و لا تهنوا فى ابتغاء القوم لانكم تالمون» پس از حذف حرف جر، بقول بعضى «ان» در محل نصب و بقول خليل در محل جر است و عامل آن «لام» مقدر است. علت تخفيف آن، اين است كه گويى حرفى است عوض از لام محذوف.
لغت
و هن: ضعف، و لا تهنوا: ضعيف مباشيد الم: درد داشتن، از عارضههايى است كه ممكن است سبب آن از افعال خداوند باشد يا از افعال بندگان رجاء: اميدوارى، گاهى هم بمعناى بيم استعمال مىشود. مثل:
لا ترتجى حين تلاقى الزائدا أ سبعة لاقت معاً او واحداً
يعنى: هنگام ملاقات ... نمىترسد كه آيا هفت نفر را با هم ملاقات كرده است يا يكى. و مثل: «ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً» (سوره نوح 71 يعنى چيست شما را كه از عظمت خدا نمىترسيد. علت استعمال اين كلمه، بمعناى خوف اين است كه اميدوارى، آرزوست و شخص آرزومند، بيم دارد كه به آرزوى خود نرسد.
شان نزول
برخى گويند: اين آيه، به مناسبت رفتن مسلمانان بسوى بدر صغرى كه ابو سفيان در جنگ احد، قرار گذاشته بود، نازل شده است و برخى گفتهاند: بمناسبت تعقيب سپاهيان ابو سفيان، پس از شكست احد و رفتن مسلمانان تا «حمراء الاسد» نازل گشته است.
مقصود
هم اكنون بار ديگر، سخن از جهاد و تشويق مسلمانان براى رزم با دشمنان دين است، از اينرو مىفرمايد:
وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ: شما را نسزد كه در تعقيب مردمى كه طرفدار شرك بوده، در راه دشمن خدا و مردم مؤمن، صف آرايى كردهاند، سستى بورزيد.
إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ: اگر شما از زخم و جراحتها دردمند شده و رنج مىكشيد، آنان نيز از زخمها و جراحتها- همچون شما- درد مىكشند و رنج مىبرند.
وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ: با اين تفاوت كه شما از خداوند بزرگ اميدواريد كه در اين جهان به شما پيروزى و ظفر بخشد و بواسطه اين سختيها و دردها و زخمها در عالم ديگر به شما پاداش دهد، ولى آنان در مقابل اين جراحتها و زخمها اميد هيچگونه پاداشى از جانب خداوند متعال ندارند، بنا بر اين شما مردم مؤمن اگر بپاداش الهى يقين داريد و مىدانيد كه اين تعبها و مشقتها بدون پاداش نمىماند و تكذيب مشركين بى اساس و بى دليل است، وظيفه داريد كه از آنها براى جنگ، شكيباتر و پايدارتر باشيد اين معنى از ابن عباس، قتاده، مجاهد و سدى است.
وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً: خداوند بمصالح مردم داناتر و در تدبير و تعيين مقدرات ايشان حكيم است. چنان كه ابن عباس و عكرمه گويند
داستان
ابن عباس و عكرمه گويند: هنگامى كه در روز جنگ احد، مسلمانان گرفتار آن شكست تاريخ گرديدند و پيامبر بر قله كوه، صعود فرمود، ابو سفيان چنين گفت:
اى محمد، ما را روزى است و شما را روزى بود! پيامبر بزرگوار اسلام فرمود: او را پاسخ دهيد. مسلمانان گفتند: ولى ما و شما برابر نيستيم و روز شكست ما با روز شكست شما فرق دارد. كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در جهنم هستند. ابو سفيان گفت: ما را بت عزى است و شما را چنين بتى نيست. پيامبر فرمود: شما بگوييد: خداوند مولاى ماست و شما را مولايى نيست. ابو سفيان گفت: زنده و جاويد باد هبل! پيامبر فرمود: بگوييد: خداوند برتر و بالاتر است. ابو سفيان گفت: قرار ملاقات ما در روز بدر صغرى است.
مسلمانان با جراحتهاى بسيارى كه برداشته بودند، بخفتند، از اينرو اين آيه نازل گرديد: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» (سوره آل عمران 140 يعنى اگر شما مجروح شدهايد ايشان نيز همچون شما مجروح شدهاند) و نيز «إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ ...» زيرا منظور خداوند متعال اين بود كه با بدن مجروح، دشمنان را تعقيب كنند و مشركان را بيمى و وحشتى در دل افكنند. آنها نيز امر خدا را گردن نهادند و با بدنهاى مجروح تا «حمراء الاسد» مشركين را دنبال كردند. مشركين با شنودن اين خبر، با سرعتى هر چه بيشتر بتاختند و خود را بمكه رسانيدند.
[سوره النساء (4): آيات 105 تا 106]
إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً (105) وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (106)
ترجمه
ما قرآن را بحق بر تو نازل كردهايم تا در ميان مردم به آنچه خداوند بتو نشان داده است حكم كنى و براى مردم خائن، مدافع و طرفدار مباش. و از خداوند طلب آمرزش كن كه خدا آمرزگار و رحيم است.
بيان آيه 105 و 106
شان نزول
اين آيهها در باره «بنى أبيرق» كه سه برادر بودند به نامهاى: «بشير، بشر و مبشر» نازل شدهاند. كنيه بشير «ابو طعمه» بود، وى شعر مىگفت و اصحاب پيامبر را هجو مىكرد و مىگفت فلان كس، گفته است. اين سه برادر، هم در جاهليت و هم در اسلام، فقير و محتاج بودند. ابو طعمه بخانه «رفاعة بن زيد» دستبرد زد و طعامى و شمشيرى و زرهى از او سرقت برد. رفاعة اين موضوع را با فرزند برادر خويش «قتاده بن نعمان» كه از جنگجويان بدر بود، در ميان گذاشت و به اتفاق يكديگر در خانه، بكاوش پرداختند و در اينباره از اهل خانه، پرسش كردند. بنى ابيرق گفتند: بخدا سوگند، دزد شما «لبيد بن سهل» است كه مردى بود معنون و داراى شخصيت ذاتى و خانوادگى! لبيد با شمشير آخته، به ايشان حملهور شد و گفت: اى پسران ابيرق، آيا بمن نسبت دزدى مىدهيد، در حالى كه شما خود به اين نسبت سزاوارتريد؟! مگر نه شما همان قوم دو رو و دو رنگى هستيد كه پيامبر گرامى اسلام را هجو مىكنيد، آن گاه اين عمل ناجوانمردانه خود را به قريش نسبت مىدهيد؟! اكنون بى درنگ. بگناه خويش اقرار كنيد و گرنه شما را از دم شمشير، مىگذرانم.
آنها لبيد را راضى و از او رفع تهمت كردند.
قتاده، بخدمت پيامبر اسلام شرفياب شد و عرض كرد: افراد خانواده و بستگان ما، افراد نادرستى هستند كه بخانه عمويم دستبرد زده و طعامى و سلاحى از آنجا به سرقت بردهاند.
پيامبر گرامى فرمود: در اينباره درست بررسى كنيد.
مردى از ايشان بنام اسير بن عروه، گروهى از افراد قبيله را گرد آورد و باتفاق ايشان خدمت پيامبر شرفياب شد و عرض كرد: قتاده و عمويش به افرادى از ما كه داراى شخصيت ذاتى و خانوادگى هستند. تهمت بسته، در باره آنان حرفهايى مىزنند كه در شان آنها نيست.
سپس قتاده، خدمت پيامبر آمد كه در اين باره گفتگو كند، ولى با خشم شديد پيامبر رو برو شد. اين بار پيامبر فرمود: چرا در باره اين خانواده، حرفهايى مىزنيد كه سزاوار آنها نيست؟! قتاده نزد عمويش آمد و گفت: كاش مرده بودم و با پيامبر خدا در اينباره حرفى نزده بودم، زيرا طورى با من سخن گفت كه نه پسنديدم.
عمويش، رفاعه گفت: بايد از خداوند كمك خواست، از اينرو اين آيات نازل گرديد: «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ .... تا إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» هنگامى كه بشير از نزول آيات قرآنى در باره خود مطلع شد، بمكه گريخت و كافر شد. در مكه، به خانه زنى سلافه نام، دخت سعد بن شهيد، از طايفه اوس، از قبيله بنى عمرو بن عوف، همسر يكى از مردان بنى عبد الدار، فرود آمد و حسان، شاعر زبر دست صدر اسلام اين زن را هجو كرد و گفت:
فقد انزلته بنت سعد و اصبحت ينازعها جلد استها و تنازعه
ظننتم بان يخفى الذين قد صنعتموا و فينا نبى عنده الوحى واضعه
يعنى: بنت سعد، بشير را به خانه خود راه داد ... گمان مىكرديد كه كار شما از ما پوشيده مىماند، در حالى كه در ميان ما پيامبرى است كه از سر چشمه وحى، كسب خبر مىكند.
سلافه، بار و بنه او را بر سر نهاد و به ابطح انداخت و گفت: تو براى من چه خبرى آوردهاى؟ تو شعر هجو آميز حسان را بمن اهدا كردى!» اين نظر از مجاهد و قتادة بن نعمان و عكرمه و ابن جريج است. جز اينكه عكرمه گويد: بنو ابيرق، نسبت دزدى را بمردى يهودى بنام زيد بن سمين دادند و او خدمت پيامبر آمد و از ايشان شكايت كرد. بنو ابيرق نيز بيامدند و از پيامبر خدا در خواست كردند، كه از طرف ايشان با يهودى بگفتگو و مجادله پردازد، چيزى نمانده بود كه پيامبر بدرخواست ايشان جامه عمل پوشيده، يهودى را كيفر دهد، كه آيه نازل گرديد. ابن عباس نيز چنين گفته است.
ضحاك گويد: اين آيه در باره مردى از انصار كه زرهى را بوديعه گرفته و منكر آن شده بود نازل گرديد. گروهى از اصحاب پيامبر او را خائن شمردند و كسان او خشمگين شده، خدمت پيامبر عرض كردند: به اين مرد كه مسلمانى امين است، نسبت خيانت مىدهند و آبروى او را مىبرند. پيامبر وى را معذور داشت و راى مباركش بر برائت و پاكدامنى او تعلق يافت. با نزول اين آيهها، اين راز از پرده برون افتاده و خيانت مرد انصارى بر ملا شد.
طبرى نيز همين وجه را پذيرفته است، زيرا بعقيده وى، خيانت، مربوط به وديعه و امانت است نه دزدى.
مقصود
خداوند متعال، پيامبر را مخاطب ساخته، مىفرمايد:
إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ: اى محمد، ما قرآن را به سبب حقى كه خدا بر بندگان است (و بقولى بسبب اينكه توبه آن سزاوارترى) بر تو نازل كردهايم، تا در ميان مردم، به آنچه خداوند در قرآن اعلام كرده است، داورى نمايى.
وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً: مبادا كسانى را كه به مال يا جان مسلمانى يا هم پيمانى، خيانت مىكنند، كمك كنى و از ايشان در مقابل كسى كه حق خودش را مطالبه مىكند، دفاع و جانبدارى نمايى.
وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ: بايد خداوند را بر اينكار استغفار كنى.
إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً: خداوند گناه بندگان مسلمان را بخشوده، از مؤاخذه ايشان چشم پوشى مىكند. در اين آيه اگر چه خطاب به پيامبر است كه از شخصى كه بر حسب ظاهر، به ايمان و عدالت او حكم مىكرد، در حالى كه باطناً ايمانى و عدالتى نداشت، طرفدارى و دفاع مىكرد، لكن مقصود، امت پيامبر است. اين طرز بيان بمنظور تاديب و تنبيه است كه مبادا از خصمى دفاع و جانبدارى كند، مگر اينكه حق براى او آشكار گردد و الا پيامبر از همه معاصى و زشتيها منزه است. برخى گفتهاند:
پيامبر از كسى دفاع نكرده بود. بلكه تصميم داشت، دفاع كند و خداوند او را مورد عتاب قرار داد.
نظم آيه
وجه اتصال آيه به سابق، اين است كه قبلا دستور داده بود كه از منافقان و كافران دورى كنند و در اين آيه دستور داد كه از خائنان نيز دورى كنند و از آنها دفاع نكنند.
برخى گفتهاند: چون در اين سوره خداوند احكام و قوانين اجتماعى را ذكر كرده است، اكنون مىگويد خداوند همه اين احكام را به حق نازل كرده است.
[سوره النساء (4): آيات 107 تا 109]
وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً (107) يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً (108) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (109)
ترجمه
و از مردمى كه به خود خيانت مىكنند، جانبدارى و دفاع مكن، كه خداوند خيانتكار و گنهكار را دوست ندارد. آنان از مردم مخفى مىشوند و از خداوند- كه با ايشان است- مخفى نمىشوند در آن وقتى كه سختى را در موقع شب تدبير مىكنند كه او نمىپسندد و خداوند بكردار ايشان احاطه دارد. شمائيد كه در اين جهان از ايشان دفاع مىكنيد، پس چه كسى در روز قيامت از ايشان دفاع خواهد كرد؟ بلكه چه كسى وكيل و مدافع آنها خواهد بود؟
بيان آيه 107- 108- 109
لغت
مجادله: بحث و گفتگو، مناظره، مخاصمه، محاجه. ميان اين كلمات فرق مختصرى وجود دارد، زيرا مجادله، نزاع بر سر چيزى است كه ميان دو كس بر سر آن اختلاف است، مخاصمه، نزاع و مخالفت ميان دو كس بنحو غلظت و درشتخويى است، مناظره، آن اختلاف است كه ميان دو كس كه با يكديگر نظيرند، واقع شده باشد و محاجه، گفتگويى است كه با اقامه دليل و حجت مقارن باشد. اصل مجادله، از جدل بمعناى زياد باريك شدن و تندى كردن است. به باز شكارى مىگويند: «اجدل» بخاطر اينكه از شديدترين مرغهاست.
تبييت: تدبير و بررسى كردن چيزى در شب، چه در آن وقت، مردم بخانهها رفته و آرميدهاند.
اعراب
ها: حرف تنبيه كه بر سر كلمه: «انتم» و كلمه «اولاء» تكرار شده است يعنى:
«ها انتم الذين جادلتم» زيرا «هؤلاء و هذا» در اشاره به اشخاص حاضر مثل «الذين» هستند، حتى گاهى در اشاره بغير اشخاص حاضر، نيز بمنزله «الذين» يا «الذى» هستند، مثل:
عدس ما لعباد عليك امارة امنت و هذا تحملين طليق
(يعنى و الذى تحملين طليق) يعنى اى عدس، براى عباد، بر تو امارتى نيست، تو ايمن هستى و آن كه حمل مىكنى، رهاست.
شان نزول
اين آيات، به مناسبت داستانى كه شرح آن گذشت، نازل شدهاند.
مقصود
بمنظور تاكيد مطلبى كه گذشت، مجدداً خداوند از جانبدارى خيانتكاران نهى كرده، مىفرمايد:
وَ لا تُجادِلْ
: برخى گفتهاند: خطاب به پيامبر است كه تصميم داشت ابو طعمه را- هنگامى كه كساش بخدمت او آمدند و او را از دزدى تبرئه كردند- تبرئه كند.
برخى گفتهاند: خطاب به پيامبر و منظور كسان ابو طعمه است. برخى گفتهاند: خطاب به انسان است.
عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ
: از كسانى كه بخود خيانت مىكنند و در باره خود ستم روا مىدارند، دفاع مكن. منظور كسى است كه زره را دزديده و كسانى كه در دزدى و خيانت، با او شركت داشتند. برخى گفتهاند: منظور كسان ابو طعمه است كه با وى نزد پيامبر آمدند و به برائت او گواهى دادند. برخى گفتهاند: منظور سارق و كسان او و ساير مردمى است كه با آنها بر يك روش هستند.
علت اينكه فرموده است: به خود خيانت مىكنند، در حالى كه خيانت به غير است، اين است كه در حقيقت، ضرر خيانت، بخود ايشان بر مىگردد چنان كه بظالم مىگويند: «هر چه كنى بخود كنى! گو اينكه در حق ديگرى كرده است. خداوند متعال مىفرمايد: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» سوره الاسراء 7 يعنى اگر نيكى كنيد، بخود نيكى كردهايد.
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً
: خداوند خيانتكار گنهكار را دوست نمىدارد.
خوان، بر وزن فعال، از خيانت، يعنى بسيار خيانت كننده و اثيم بمعناى گنهكار و او كسى است كه بگناه عادت كرده است.
برخى گفتهاند: يعنى خداوند دوست نمىدارد خيانتكارى كه زره را دزديد و گنهكارى كه يهودى را متهم كرد.
ابن عباس گويد: يعنى از كسانى كه بوسيله خيانت، به خود ظلم مىكنند و ديگران را متهم به خيانت مىكنند، دفاع مكن. منظور كسى است كه زره را دزديد و يهودى را متهم بدزدى كرد، از اينرو بدزدى خيانتكار شناخته شد و به تهمت گنهكار! يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ
: از مردم مخفى مىشوند و از خدا- كه با ايشان است- مخفى نمىشوند. منظور كسانى است كه بدفاع از آنان برخاسته بودند. يعنى اينان معصيتهايى كه از راه ربودن اموال مرتكب مردم مىپوشانند و از خداوند كه بحال ايشان عالم است، حيا نمىكنند. در حقيقت، اينها از مردم حيا مىكنند ولى از خداوند حيا نمىكنند و گرنه اقدام به اين عمل ناشايست نمىكردند.
إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ
: آنان شبانه، گفتگوهايى دارند و درباره مطلبى مىانديشند كه خداوند از آن خشنود نيست. برخى گفتهاند: يعنى سخن را از مسير اصلى خود تغيير مىدهند و درباره آن دروغ پردازى مىكنند. برخى گفتهاند: منظور ابن ابيرق است كه شب پيش خود انديشيد كه زره را در خانه يهودى افكند و سوگند ياد كند كه دامنش از دزدى پاك است، باين اميد كه مسلمانان، بحرمت هم كيشى او را تصديق و يهودى را تكذيب كنند. برخى گفتهاند: او زره را بخانه لبيد بن سهل انداخته بود.
وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً
: حسن گويد: يعنى خداوند حافظ اعمال ايشان است.
ديگران گويند: يعنى خداوند عالم است باعمال ايشان و هيچ چيزى بر او پوشيده نيست.
اين آيه كسانى را كه از مردم و حشمت ايشان شرمسارند و در حضور ايشان مرتكب كارهاى زشت نمىشوند ولى خوف و خشيت خدا. آنها را از ارتكاب معاصى باز نمىدارد، به سختى مورد ملامت قرار مىدهد زيرا خداوند سبحان سزاوارتر است كه انسان از او حيا كند و در حضورش از ارتكاب زشتىها سر باز زند.
نيز كسانى را كه كارى زشت مرتكب مىشوند، سپس بگردن ديگرى مىاندازند، خواه او مؤمن باشد يا كافر، مورد توبيخ قرار مىدهد.
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا
: اكنون كسانى را كه از سارق دفاع مىكنند، مخاطب ساخته، مىفرمايد: شما كسانى هستيد كه در اين جهان از دزدان مال مردمخوار، دفاع مىكنيد ...
فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ: از اين استفهام مقصود، نفى است. يعنى كسى در روز قيامت، در برابر خداوند، از ايشان دفاع نخواهد كرد. و در حقيقت، منظور سر كوبى و سرزنش است، يعنى اگر شما در اين جهان به نفع آنان بدروغ شهادت بدهيد، در آخرت، نه كسى از ايشان دفاع مىكند و نه به نفع آنان شهادت خواهد داد. استفاده ديگرى كه از اين آيه مىشود، اين است كه: نبايد از ظالم، دفاع و جانبدارى كرد.
أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا
: چه كسى آنها را حفظ مىكند و به آنها كمك مىدهد.
يعنى در روز قيامت، وكيلى ندارند كه از آنها جانبدارى و دفاع كند. وكيل در اصل، كسى است كه قيام به امرى به او واگذار شده باشد. و خداوند را وكيل مىنامند، زيرا به امور بندگان رسيدگى مىكند. برخى هم گفتهاند: خدا را وكيل مىنامند، زيرا حافظ است. در محاورات عرب: «وكيل لنا» صحيح نيست، بلكه «وكيل علينا» صحيح است.
__________________________________________________
(1) عقبه بمعناى گردنه است. اين همان گردنهاى است كه اهل يثرب، قبل از هجرت در دو نوبت در دو سال با پيامبر اسلام بيعت كردند. از اين رو عقبه اول و عقبه دوم گفته شده است.
- درصورت خراب بودن تصویر متن ارائه شده و یا وجود ایرادات ویراستاری و فنی لطفا در بخش نظرات ما را آگاه کنید .
- از افزودن نظر با کلمات انگلیسی (فنگلیش) بپرهیزید .
- از توهین به قومیت ها و افراد در نظرات اجتناب کنید .
- نظرات تبلیغاتی منتشر نخواهد شد .