[سوره النساء (4): آيات 131 تا 134]
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً (131) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (132) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً (133) مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً (134)
ترجمه
و براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و ما وصيت كرديم آنهايى را كه پيش از شما داراى كتاب بودند و شما را كه از خدا بپرهيزيد و اگر كفر بورزيد، براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و خداوند بى نياز و سزاوار حمد است. و براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و خداوند در وكيل بودن و حافظ همه اشيا بودن، كافى است.
اگر بخواهيد شما را اى مردم، مىبرد و قوم ديگرى مىآورد و خداوند بر اينكار تواناست. كسى كه ثواب دنيا را بخواهد، پس پيش خداوند ثواب دنيا و آخرت است و خداوند شنوا و بيناست.
بيان آيه 131- 132
مقصود
پس از آنكه خداوند خبر داد كه هر يك از زن و شوهر را بفضل خود پس از جدايى بى نياز مىگرداند، مطلبى را بيان مىكند كه مردم را راغب مىسازد كه خير و خوشى را از وى مسألت دارند، از اينرو مىفرمايد:
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. در اينجا خبر از كمال قدرت و توسعه قلمرو حكومت خود مىدهد. يعنى كسى كه مالك آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، مىباشد، برايش دشوار نيست كه بعد از جدايى و تنهايى، اسباب بى نيازى و انس فراهم گرداند. سپس وصيت و تقوى را كه خير دنيا و آخرت در آن است، بيان داشته، مىفرمايد:
وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ: مقصود يهوديان و مسيحيان و جز آنهاست.
وَ إِيَّاكُمْ: و شما مسلمانان را در كتاب آسمانى، قرآن أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ: ما به آنهايى كه پيش از شما داراى كتاب بودند و به شما توصيه كرديم كه از معصيت خدا و مخالفت امر و نهى او اجتناب كنيد، تا گرفتار كيفر، نشويد.
وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: و اگر شما سفارش خداوند را منكر شويد و مخالفت كنيد، او راست هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است و كفران و سر پيچى شما او را ضرر نمىزنند.
اشاره به اين است كه: امر امتها باطاعت و نهى ايشان از معصيت، به خاطر اينكه جمعيت بيشترى بدست آورد و كمكى از آنها بگيرد و بوسيله ايشان رفع نيازى كند، نيست، زيرا مالكيت و سلطنت آسمانها و زمين و همه چيزهايى كه در آنها هستند، از اوست. نه ضعيف است كه بخواهد تحصيل نيرو كند، نه محتاج است كه بخواهد رفع حاجت كند و نه عاجز است كه بخواهد، قدرتى بكف آورد. بنا بر اين امرها و نهىهاى او بخاطر نعمت و منت و رحمت او نسبت به ماست.
وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً: او هرگز بخلق احتياجى نداشته، بلكه خلق همگى محتاج او هستند. او نسبت به شما كارهايى نيكو كرده و نزد شما نعمتهايى نيكو بوديعت گذارده است كه سزاوار حمد و ستايش است. شما كارى كنيد كه نعمتهاى خداوند دوام پيدا كند و از شما قطع نشود. يعنى از معصيتش بپرهيزيد و بسوى طاعتش بشتابيد. سپس فرمود:
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا: او حافظ همه چيز است و هيچ چيز از علم او پوشيده نيست و از حفظ و تدبير هيچ چيز خسته نمىشود و با وسعت قلمرو حكومتش به كسى نياز ندارد.
چرا «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» سه بار تكرار شد؟
برخى گفتهاند: به منظور تاكيد و ياد آورى است. برخى هم گفتهاند: بخاطر اين است كه سه مطلب را آشكار سازد:
1- بيان اينكه اطاعت خدا در آنچه دستور مىدهد، واجب است، زيرا حكومت آسمانها و زمين از اوست.
2- بيان اينكه خداوند از مردم بى نياز است و مردم باو حاجت دارند و سزاوار حمد است زيرا حكومت آسمانها و زمين از اوست.
3- بيان اينكه حفظ و تدبير مردم از اوست، زيرا حكومت آسمانها و زمين از اوست.
بيان آيه 133- 134
مقصود
در آيات پيش بيان فرمود كه او را بخلق نيازى نيست، زيرا بر آسمانها و زمين حكومت مىكند. اكنون بيان مىكند كه او نسبت به خلق خويش كمال قدرت را دارد و مىتواند مخلوقات خود را هلاك كند يا نجات بخشد و پس از نابود كردن، در جاى آنها افرادى ديگر قرار دهد. از اينرو مىفرمايد:
إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ: اى مردم، اگر خدا بخواهد، شما را هلاك و نابود مىسازد. برخى گفتهاند: اين جمله محذوفى دارد. يعنى اگر بخواهد شما را نابود كند، نابودتان مىكند.
وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ: و مردى ديگر جز شما را مىآورد كه پيامبرش را يارى و پشتيبانى كنند.
در روايات است كه چون اين آيه نازل شد، پيامبر گرامى اسلام دست خود را بر پشت سلمان زد و گفت: «آنان كسان اين، هستند» يعنى ايرانيان عجم.
وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً: خداوند همواره بر اين كار قادر بوده و هست و مىتواند قومى را بقومى تبديل كند و مردمى را فانى كند و دوباره باز گرداند. سپس در باره عظمت ملك و قدرت خود و اينكه پاداش دو جهان در كف اوست، مىفرمايد:
مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا: آنان كه غنيمت و منافع دنيا را مىخواهند ...
در اينجا از حال كسانى خبر مىدهد كه نسبت به جناب محمد ص اظهار ايمان كردند ولى دو روى و نفاق مىكردند و مقصودشان اين بود كه از مال دنيا بهرهاى برگيرند.
فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ: خداوند مالك دنيا و آخرت و پاداش آنهاست.
بنا بر اين مردمى كه جهاد مىكنند، پاداش دنيا و آخرت را مىجويند. اين معنى از ابو على جبايى است.
برخى گفتهاند: اين آيه تهديدى است براى منافقان، چه ثواب آنها همان غنايمى است كه در اين دنيا در جنگها بدست مىآورند و امنيت مالى و جانى و خانوادگى كه در پناه اسلام، نصيب ايشان مىشود. ولى در آخرت، ثواب آنها آتش جهنم خواهد بود.
وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً: او را همواره صفتى است كه بخاطر آن شنيدنيها را مىشنود و ديدنيها را مىبيند و اين صفت، همان صفت حيات و بى آفت بودن اوست. برخى گفتهاند: ذكر اين جمله بخاطر اين است كه بيان كند كه او سخن منافقان را در وقت خلوت، مىشنود و از اسرار آنها و نفاق آنها با خبر است.
[سوره النساء (4): آيات 135 تا 136]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (135) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (136)
ترجمه
اى مردمى كه ايمان آوردهايد، همواره بعدالت قيام كنيد و براى خدا، شهادت بدهيد، اگر چه به زيان خودتان يا پدر و مادر و خويشاوندانتان باشد. اگر كسانى كه در باره ايشان شهادت مىدهيد، ثروتمند يا مستند باشند، خداوند به حال ايشان ناظرتر و اولى است تا شما، بنا بر اين بخاطر عدالت و اهميت آن، پيروى هوى و هوس مكنيد و اگر مسامحه يا اعراض كنيد، خداوند بكردار شما آگاه است.
اى مردمى كه ايمان آوردهايد، بخدا و پيامبرش و كتابى كه بر او نازل كرده است و كتابى كه پيش از او نازل شده، ايمان بياوريد. و كسى كه به خدا و فرشتگان و كتابها و رسولانش و روز قيامت، كفر بورزد، بگمراهى دورى كشانده شده است.
بيان آيه 135
قرائت
ابن عامر و حمزه «ان تلو» بضم لام و يك واو ساكن و ديگران «تلووا» به سكون لام و دو واو- كه اولى مضموم و دومى ساكن است- قرائت كردهاند.
قرائت اول، به خاطر اين است كه فعل از «ولايت» بمعناى توجه و مخالف اعراض باشد. پس معناى آيه اين است: اگر روى آوريد يا اعراض كنيد، خداوند به اعمال شما گواه است و نيكو كار را پاداش و بد كار را كيفر مىدهد.
وجه قرائت دوم اين است كه كلمه از «لىّ» بمعناى اعراض باشد. بنا بر اين مثل اينكه: گفته است «و ان تعرضوا او تعرضوا» و تكرار لازم مىآيد لكن اين موضوع، در قرآن كريم و ادبيات عرب. نظايرى دارد. مثل: «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ» (سوره المنافقين 5 يعنى سرهاى خود بپيچند و آنها را ببينى كه اعراض كنند) و مثل: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (سوره حجر 30 يعنى فرشتگان همگى و دسته جمعى سجده كردند) و مثل: «و هنداتى من دونها النأى و البعد» در اينجا كلمههاى «ناى» و «بعد» داراى يك معنى هستند و مثل: «الفى قولها كذباً و ميناً» كه در اينجا «كذب» و «معين» داراى يك معنى هستند. برخى گفتهاند: ممكن است اصل «تلوا» هم «تلووا» باشد و عين الفعل تبديل به همزه و حذف شده باشد.
لغت
قسط و اقساط: عدل قوّام: صيغه مبالغه از «قيام»، يعنى كسى كه به قيام عادت دارد.
لىّ: دفع. در حديث است كه:
«لىّ الواجد ظلم»
يعنى مسامحه شخصى غنى در پرداخت حقوق، ستمكارى است.
اعراب
شهداء: حال از ضمير «قوّامين» كه همان «الَّذِينَ آمَنُوا» است و ممكن است خبر «كونوا» باشد و دو خبر داشته باشد و ممكن است صفت «قوامين» باشد.
إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما: تثنيه ضمير بملاحظه اين است كه خداوند به بى نيازى غنى و فقر فقير، اولى است، زيرا هر دو از جانب اوست. برخى گفتهاند:
تثنيه ضمير بملاحظه اين است كه «او» بمعناى «واو» است. برخى گفتهاند:
تثنيه ضمير بخاطر اين است كه: غنى معين يا فقير معين قصد نشده بنا بر اين از لحاظ مجهول بودن، جايز است كه ضمير مفرد بآنها بر گردد و جايز است كه ضمير جمع برگردد و نقل شده است كه در قرائت ابى «فاللَّه اولى بهم» آمده است.
أَنْ تَعْدِلُوا: ممكن است منصوب و مفعول له باشد و ممكن است مجرور و بمعناى «لتعدلوا» باشد.
مقصود
چون قبلا فرموده بود كه ثواب دنيا و آخرت، پيش خداوند است، در اين آيه مردم را امر به عدالت و طرفدارى از حق و ترك ستم كرد و فرموده:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ: اى مردمى كه ايمان آوردهايد همواره به عدالت قيام كنيد. يعنى بايد عادت شما اين باشد كه در گفتار و كردار، بعدالت قيام كنيد.
شُهَداءَ لِلَّهِ: شهداء جمع شهيد است. خداوند بندگان خود را امر مىكند كه بر گفتار حق و شهادت براستى، ثابت قدم و پايدار باشند تا بسوى او تقرب پيدا كنند و خشنودى او را بدست آورند.
از ابن عباس است كه: يعنى در شهادتهاى خود جانبدار حق باشيد، خواه بضرر كسى باشد، خواه به نفع كسى و خواه اين كسان به شما دور باشند و يا نزديك.
وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ: اگر چه شهادت شما بضرر خودتان يا پدر و مادر يا خويشاوندان نزديكتان باشد. مع الوصف، بايد بعدالت قيام كنيد و بدرستى و حق شهادت دهيد و بخاطر ثروت ثروتمندى يا تهيدستى فقيرى از آن انحراف مجوييد، زيرا خداوند متعال در اقامه شهادت ميان آنها مساوات بر قرار كرده و هيچيك را بر ديگرى ترجيح نداده است.
دلالت آيه
اين آيه دلالت مىكند كه شهادت پدر براى فرزند و شهادت فرزند براى پدر، خواه به سود باشد خواه بزيان، جايز است، همچنين شهادت اقرباى ديگر نسبت به يكديگر مانعى ندارد.
عقيده ابن عباس هم همين است، زيرا مىگويد: خداوند مؤمنان را امر كرده است كه حق بگويند، اگر چه بزيان خودشان يا پدران و مادرانشان يا فرزندانشان باشد و از ثروتمندى بخاطر ثروتش و از مستمندى بخاطر درماندگيش جانبدارى نكنند ابن شهاب زهرى گويد: مسلمانان پيشين، بر اين سيره بودند تا اينكه دورههاى بعد فرا رسيدند و از مردم امورى ظاهر گرديد كه زمامداران را به اتهام آنها وا داشت و شهادت اشخاص مورد اتهام، ترك شد.
اما شهادت انسان بزيان خودش، منظور اقرار براى خصم است. پس اقرار براى خصم.
شهادت بزيان خويش مىباشد و مورد قبول است لكن شهادت بسود خويش قبول نمىشود.
إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً: اگر اشخاصى كه به سود آنها يا بزيان آنها شهادت داده مىشود، ثروتمند يا تهيدست باشند، نبايد در راه سخن حق و شهادت براستى مانعيت ايجاد شود.
فايده اين سخن اين است كه: شاهد گاهى بخاطر ثروت كسى كه شهادت بزيان او است و گاهى بخاطر مستمندى كسى كه شهادت به زيان اوست، از راه ترس يا دلسوزى و محبت، از اداى شهادت خود دارى مىكند و از اين راه بفقير ترحم يا به حشمت ثروتمند احترام مىكند، از اينرو خداوند متعال فرمود: «فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما» يعنى خداوند به حال غنى و فقير، ناظرتر و اولى است. بنا بر اين از اداى شهادت بزيان فقير، بخاطر ترحم و دلسوزى و از دادن شهادت به نفع ثروتمند، به خاطر اينكه از مال مورد شهادت بى نياز است خود دارى نكنيد، زيرا خداوند متعال شما را به اين كار امر كرده است و مىدانيد كه غنى بى نياز و فقير مستمند است. شما وظيفه داريد كه اوامر خدا را رعايت كنيد كه او بمصالح بندگان از شما داناتر است.
فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى: در اداى شهادت، از هواى نفس پيروى مكنيد و بزيان كسانى كه ميان شما نگرانى و عداوت است، شهادت مدهيد يا از اداى شهادت بسود ايشان بخاطر غرضى از اغراض، خوددارى مكنيد و بخاطر تمايل قلبى كه بحكم دوستى يا خويشاوندى به كسى داريد، بسود او گواهى مدهيد.
أَنْ تَعْدِلُوا: بخاطر اينكه در شهادت، براه عدالت گام نهيد.
فراء گويد: اين جمله، نظير اين است كه گفته شود: «از هوى نفس پيروى مكن تا خدا خشنود باشد». برخى هم «أَنْ تَعْدِلُوا» را از عدول و انحراف دانستهاند بنا بر اين معناى جمله اين است كه: «از هواى نفس بخاطر انحراف از حق يا در راه عدول از حق، پيروى منماييد» وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا: و اگر از اداى شهادت، مسامحه و خوددارى كنيد ... اين معنى از ابن عباس و مجاهد است.
ابن عباس و سدى گويند: خطاب، متوجه حكام و زمامداران است. يعنى اگر شما حاكمان از قضاوت بسود يكى از دو طرف دعوى خوددارى كنيد و از يكى متوجه ديگرى شويد ...
ابن زيد و ضحاك گويند: يعنى اگر شهادت را تبديل كنيد و آن را كتمان نماييد ..
فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً: خداوند به اقامه شهادت و تحريف آن و اعراض از آن آگاه است.
دلالت آيه
اين آيه، دلالت دارد بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر و پيمودن راه عدالت، نسبت بخود و ديگران از ابن عباس در معناى «إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا» نقل شده است كه دو نفر در برابر قاضى مىنشينند، قاضى از يكى از آنها اعراض و به ديگرى توجه مىكند.
بيان آيه 136
قرائت
ابن كثير و ابن عامر و ابو عمرو «نزل و انزل» بصيغه مجهول از باب تفعيل و افعال و ديگران «نزل و انزل» به صيغه معلوم از همان دو باب قرائت كردهاند.
قرائت مجهول بدليل اين آيه است: «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» (سوره نحل 44) و نيز بدليل اين آيه: «يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ» (سوره الانعام 114) و قرائت معلوم بدليل آيه: «نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (سوره حجر 9) و «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» (سوره نحل 44).
مقصود
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ: در باره اين جمله سه قول است:
1- اى كسانى كه بوسيله اقرار بخدا و رسول، ايمان ظاهرى آوردهايد، در باطن نيز ايمان بياوريد تا ظاهر و باطن شما با هم موافق باشند. اين معنى صحيح و مورد اعتماد است. خطاب متوجه منافقانى است كه بر خلاف عقيده باطنى خود سخن مىگفتند- وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ: اى مردمى كه بظاهر ايمان آوردهايد باطناً نيز بخدا و رسول و قرآن و كتابهاى آسمانى پيشين ايمان بياوريد.
2- خطاب، در حقيقت متوجه مؤمنان است و مقصود كسانى است كه ظاهراً و باطناً ايمان آوردهاند و منظور اين است كه: در آينده نيز بر اين ايمان استوار بمانيد و از آن جدا مشويد. اين قول از حسن و مختار جبايى است. وى گويد: ايمان- كه به معناى تصديق است- باقى نمىماند، بلكه دوام آن به اين است كه انسان در همه حال، آن را تجديد كند.
3- خطاب، به اهل كتاب است. آنها امر شدهاند كه به پيامبر اسلام و قرآن ايمان آوردند، همانطورى بكتابهاى آسمانى پيشين ايمان آوردهاند. منظور از كتابهاى آسمانى پيشين، توارت و انجيل است كه با ايشان بود. اينكه به آنها دستور مىدهد كه آن كتابها را تصديق كنند، اگر چه بآنها تصديق داشتند، بخاطر يكى از دو جهت است:
1- در تورات و انجيل صفات پيامبر گرامى اسلام ذكر و سفارش شده است كه او را تصديق نمايند پس اگر كسى تصديق پيامبر اسلام و قرآن نكند. تصديق تورات و انجيل نيز نكرده است زيرا تكذيب قرآن، تكذيب تورات و انجيل است.
2- خداوند متعال، ايشان را مامور كرده است كه به محمد و قرآن و انجيل اقرار كنند و لازمه چنين اقرارى، اقرار به نبوت و رسالت حضرت عيسى (ع) است. مؤيد آن روايتى است كه از ابن عباس نقل شده كه: اين آيه در باره مؤمنان اهل كتاب: عبد اللَّه بن سلام و اسد بن كعب و اسيد بن كعب و ثعلبة بن قيس و خواهر زاده عبد اللَّه بن سلام و يامين بن يامين كه از بزرگان اهل كتاب هستند، نازل شده است. اينان به پيامبر اسلام عرض كردند: ما به تو و كتاب تو و موسى و تورات و عزيز ايمان مىآوريم و به كتابها و پيامبران ديگر كفر مىورزيم، از اينرو به آنان گفته شد: ايمان بياوريد به خدا و ...
و آنها بر طبق امر خدا ايمان آوردند.
وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ: كسى كه منكر خدا شود يا او را شبيه خلق شناسد يا امر و نهيش را اطاعت نكند و ملائكه را منكر شود يا مثل آنان كه آنها را دختران خدا خواندند، در مقامى پست قرار دهد و منكر كتب آسمانى و پيامبران خدا و روز قيامت شود.
فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً: از حق دور شده و از راه راست فاصله گرفته است.
حسن گويد: گمراهى بعيد آن است كه قابل ائتلاف نباشد و مقصود اين است كه:
آنكه بمحمد كفر بورزد و نبوتش را منكر شود، گويى همه دين را منكر شده است زيرا ايمان هيچكس صحيح نيست، مگر بوسيله ايمان به پيامبر گرامى اسلام و قرآن در حقيقت اين آيه تهديدى است براى اهل كتاب و اعلامى است به آنها در خصوص اينكه اقرار آنها به يكتايى خدا و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران، بدون اقرار برسالت حضرت محمد ص، نتيجهاى براى آنها ندارد و وجود و عدم آن يكسان است.
نظم آيه
وجه اتصال اين آيه به سابق اين است كه خداوند متعال در آيات پيش اسلام را معرفى و در اين آيه مردم را بسوى ايمان و شرايط آن دعوت كرد.
برخى گفتهاند: اين آيه متصل است به «كونوا قوامين بالقسط» و معناى قيام به عدالت، همين ايمانى است كه در اين آيه، بسوى آن فرا خوانده است.
[سوره النساء (4): آيات 137 تا 139]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137) بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (138) الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً (139)
«1»
ترجمه
آنان كه ايمان آوردند، آن گاه كافر شدند، سپس ايمان آوردند و پس از آن كافر شدند و بر كفر خود افزودند، خدا آنها را نيامرزد و راه بهشت بآنها نشان ندهد.
منافقان را آگاه كن كه بر ايشان عذابى دردناك است. آنان كه كافران را- نه مؤمنان دوست گرفتند، آيا از نزد ايشان عزتى مىجويند؟! كه عزت بكلى براى خداوند متعال است.
بيان آيات 137- 138- 139
لغت
بشارت: خبر مسرور كنندهاى كه اثر آن در چهره انسان ظاهر گردد. سپس اين كلمه در اخبار حزن آور نيز استعمال شده و بطورى كه خبرهاى وحشتناك در مورد عذاب و كيفر، بجاى باشرت و اخبار شادى بخش قرار مىگيرد. عرب مىگويد: تحيتك الضرب و عتابك السيف» يعنى احترام تو زدن و سرزنش تو شمشير است. شاعر گويد:
و خيل قد دلفت لهم بخيل تحية بينهم ضرب و جيع
يعنى: در مقابل آن لشكر، لشكرى فرستادم كه تحيت و احترامى كه ميان ايشان رد و بدل مىشود، چيزى غير از ضربتهاى دردناك نيست.
عزت: اصل معناى آن دشوارى است، از اينرو بزمين سخت «عزاز» گفته مىشود و «عزّ على ان يكون كذا» يعنى دشوار است بر من كه ... و «عز الشيء» يعنى بدست آوردن آن دشوار است «1» و «اعتزاز» يعنى پشت گرمى به كسى و «عزيز» يعنى نيرومند ارجمندى كه خوارى دامنگيرش نمىشود.
مقصود
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا: گفتهاند در باره معناى اين عبارت، اقوالى است:
1- مقصود كسانى است كه به موسى ايمان آوردند. آن گاه بوسيله پرستش گوساله و جز آن، كفر ورزيدند ثُمَّ آمَنُوا: يعنى مسيحيانى كه به عيسى ايمان آوردند
ثُمَّ كَفَرُوا: آن گاه به عيسى كافر شدند ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً: سپس بر كفر خويش نسبت به حضرت محمد ص افزودند. اين قول از قتاده است.
2- مقصود كسانى است كه به موسى ايمان آوردند، آن گاه پس از موسى كافر شدند، سپس بعزيز ايمان آوردند، سپس به عيسى كافر شدند و پس از آن بر كفر خود نسبت به پيامبر گرامى اسلام، افزودند. اين قول از زجاج و فراء است.
3- مقصود، طايفهاى از اهل كتاب است كه مىخواستند گروهى از اصحاب پيامبر گرامى اسلام را دچار شك و حيرت سازند. از اينرو پيش آنان اظهار ايمان مىكردند، سپس مىگفتند: براى ما شبهه تازهاى پيدا شده است و كافر مىشدند و از راه پايدارى و ثبات بر كفر تا هنگام مرگ بر كفر خود مىافزودند. اين قول از حسن است. و مؤيد اين معنى است آيه: «وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (سوره آل عمران 72 يعنى طايفهاى از اهل كتاب گفتند در اول روز به قرآن ايمان آوريد و در آخر روز كفر بورزيد، شايد مسلمانان تغيير عقيده دهند) 4- مجاهد و ابن زيد گويند: مراد منافقانى است كه: ايمان مىآوردند، سپس مرتد مىشدند آن گاه ايمان مىآوردند و سر انجام كافر مىشدند و بر كفر خود جان مىسپردند.
ابن عباس گويد: هر منافقى كه معاصر پيامبر گرامى اسلام، بوده، داخل در اين آيه است.
لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ: اينان را خداوند با اظهار ايمان نمىآمرزد، زيرا اگر باطن آنان مانند ظاهرشان بود، پس از ايمان كافر نمىشدند.
وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا: و آنها را براه بهشت، هدايت نمىكند، چنان كه بعداً فرموده است: «وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ» (همين سوره 169) يعنى آنها را براهى جزء راه جهنم، هدايت نخواهد كرد. ممكن است مقصود اين باشد كه خداوند آنها را خوار مىسازد و لطف خود را بخاطر همان كفر پيشين، شامل حالشان نمىسازد. سپس فرمود:
بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ: اى محمد ص آنها را خبر ده بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً: كه براى ايشان در آخرت، عذابى دردناك است، اگر بر كفر و نفاق خود بميرند.
دلالت آيه
اين آيه دليل است بر اينكه: آيه سابق در شان منافقان نازل شده است، بنا بر اين قول چهارم، از اقوال ديگر صحيحتر هست، سپس اين منافقان را وصف كرده، مىفرمايد:
الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ: كسانى كه مشركين عرب و بقولى يهود را يار و مددكار و دوست، مىگيرند ...
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ: آنهايى كه غير از مؤمنين هستند أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ: آيا با دوست گرفتن ايشان و اعراض از اهل ايمان، از آنها نيرو و حمايتى مىطلبند؟! فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً: اگر از روى اخلاص بخداوند ايمان مىآوردند و عزت را از او و دين و پيامبر و مؤمنان، مىجستند براى ايشان بهتر بود از اينكه عزت را از مردم مشرك، بخواهند، زيرا هر گونه عزتى از خداوند متعال است و او از جانب خود هر كه را بخواهد عزيز و هر كه را بخواهد ذليل مىسازد.
[سوره النساء (4): آيات 140 تا 141]
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140) الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141)
ترجمه
خداوند در قرآن بر شما نازل كرده است كه چون بشنويد كه آيات خدا را مورد انكار و استهزا قرار مىدهند، با ايشان منشينيد، تا در سخنى ديگر سر گرم شوند، زيرا شما در اين هنگام مانند ايشان هستيد. خداوند منافقان و كافران را در جهنم گرد مىآورد.
آنان كه براى شما انتظار مىكشند، پس اگر از جانب خدا فتحى نصيب شما شد، گويند: آيا ما با شما نبوديم؟ و اگر براى كافران نصيبى باشد. گويند: آيا بر شما مستولى نشديم و شما را از مؤمنان حفظ نكرديم؟ خداوند در روز قيامت، ميان شما حكم مىكند و براى كافران، بر مردم مؤمن راهى و تسلطى قرار نداده است.
بيان آيه 140
قرائت
عاصم و يعقوب «نزّل» به صيغة معلوم و ديگران «نزل» به صيغه مجهول قرائت كردهاند و وجه آنها گذشت.
اعراب
أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ: هر گاه «نزَّل» به صيغه معلوم خوانده شود «ان» در محل نصب و الا در محل رفع خواهد بود و «ان» مخوف از «انّ» است.
شان نزول
ابن عباس گويد: منافقان نزد علماى يهود مىنشستند و قرآن را به تمسخر مىگرفتند، از اينرو خداوند از اين كار نهى فرمود.
مقصود
پيش از اين، در پيرامون مردم منافق و دوستى آنان با كفار، سخن گفت.
اكنون، آنان را از همنشينى و آميزش آنان نهى كرده، مىفرمايد:
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ: و در قرآن بر شما نازل كرده است.
أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ: كه چون بشنويد كه مشركين و منافقين به قرآن كفر مىورزند و آن را مورد استهزا قرار مىدهند، با ايشان منشينيد.
حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ: تا به سخنى ديگر، غير از استهزاى دين بپردازند برخى گفتهاند: يعنى تا به ايمان برگردند و دست از كفر و استهزاء بر دارند.
آنچه در قرآن در اينباره نازل شده، در سوره انعام است: وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» (آيه 68 و هنگامى كه مىبينى كسانى كه در آيات ما خوض مىكنند و بياد مسخره و استهزاء مىگيرند، از آنها اعراض كن تا به سخنى ديگر بپردازند).
دلالت آيه
اين آيه دلالت دارد بر اينكه: همنشينى با كفار، هنگامى كه بآيات خدا كفر بورزند و دين را مورد مسخره قرار دهند، حرام است و هنگامى كه كارى بدين نداشته، به مطالب و امور ديگرى بپردازند، مباح است. لكن از حسن روايت شده است كه اين اباحه، بوسيله آيه شريفه: «فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (سوره انعام 68 يعنى پس از ياد آورى با مردم ستمكار، منشين) نسخ شده است.
إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ: هر گاه با ايشان مجالست كنيد، در حالى كه كارشان استهزاى آيات الهى است، شما نيز مثل ايشان هستيد، زيرا بر اينكه قدرت بر انكار و مخالفت داريد، با ايشان مخالفت نمىكنيد و از رفتار آنان كراهتى نشان نمىدهيد و چون بر كفر ايشان راضى هستيد، كافريد، زيرا رضايت بر كفر، خود كفر است.
دلالت ديگر آيه
همچنين آيه دلالت دارد بر اينكه: با بدون قدرت، مخالفت با منكران، لازم است و اگر كسى با داشتن قدرت، اين وظيفه را ترك كند، خطا كار و گنهكار است.
و نيز آيه دلالت دارد بر اينكه: مجالست با مردم فاسق و بدعت گذار، از هر كيشى كه باشند، حرام است. گروهى از اهل تفسير، اين مطلب را بيان داشتهاند و عبد اللَّه بن مسعود و ابراهيم و ابروابل نيز بر همين عقيدهاند ابراهيم گويد: از همين جهت است كه: هر گاه انسان در مجلسى سخن گويد و اهل مجلس او را تكذيب كرده، مورد استهزا قرار دهند خداوند بر ايشان غضب مىكند. عمر بن عبد العزيز نيز چنين گفته است و در روايت است كه وى مردى را كه روزه دار بود و با مردى باده گسار، مجالست كرده بود، تازيانه زد. عياشى از امام هشتم (ع) در تفسير اين آيه روايت كرده است كه «هر گاه بشنويد كه حق مورد انكار و تكذيب قرار مىگيرد و اهل مجلس به اين كار سر گرم هستند، از آن مجلس برخيزيد، از ابن عباس روايت شده است كه: خداوند، در اين آيه، به اتفاق و هماهنگى امر و از جدايى و مخالفت نهى فرموده است. طبرى و بلخى و جماعتى از مفسران نيز چنين گفتهاند. جبايى گويد: اگر انسان در مجلس آنها نباشد و در جايى باشد كه صداى آنها را بشنود، مانعى ندارد. حرام اين است كه با آنها منشيند و گفتار آنها را مورد انكار قرار ندهد. و نيز گويد: آيه دلالت دارد بر بطلان قول كسانى كه نفى عرض مىكنند و مىگويند: غير از جسم، چيزى وجود ندارد! زيرا مىگويد:
تا در حديثى ديگر خوض كنند و اثبات مىكند كه غير از آنچه آنها مىگويند و معتقدند، چيزى ديگر هم وجود دارد، كه همان عرض است.
إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً: خداوند در روز قيامت. اهل كفر و نفاق را در آتش جهنم گرد مىآورد و آنها را مورد عقاب قرار مىدهد، چنان كه در دنيا بر دشمنى مومنان اتفاق كردند و براى مخالفت با ايشان، پشتيبان يكديگر بودند.
بيان آيه 141
لغت
تربّص: انتظار استحواذ: غلبه، استيلا. اين فعل بر خلاف قاعده است و اعلال نشده چنان كه در باب افعال آن مىگويند «احواد» برخى هم طبق قاعده اعلال كردهاند.
مقصود
هم اكنون خداوند بزرگ به توصيف منافقان و كافران، پرداخته مىفرمايد:
الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ: آنان كه براى شما انتظار مىكشند .. زيرا مىگفتند، بزودى محمد ص و يارانش نابود مىشوند و ما از دست آنها آسوده مىشويم و مردم ما و دين ما غالب مىشوند.
فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ: پس اگر از جانب خداوند متعال، فتح و پيروزى بر دشمنان، نصيب شما شود ...
قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ: گويند: مگر در جنگ با دشمنان پشتيبان شما و همراه شما نبوديم؟! بنا بر اين سهم ما را از غنيمت، بدهيد زيرا ما نيز در جنگ حاضر بودهايم.
وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ: و اگر براى كافران بهرهاى باشد و بر مؤمنان غالب گردند، منافقان به آنها گويند: آيا ما از راه دوستى شما را برايتان دلگرم نكرديم و اسباب غلبه شما را فراهم نساختيم؟ اين معنى از سدى است.
وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: و آيا شما را از اينكه در صف مؤمنان داخل شويد، منع نكرديم؟
حسن و ابن جريج گويند: يعنى آيا به شما نگفتيم كه ما با شما هستيم و شما را از خودمان ندانستيم و از اسرار محمد ص و اصحابش آگاه نكرديم و اخبار آنها را براى شما ننوشتيم و سر انجام آيا ما نبوديم كه اسباب فتح و پيروزى شما را فراهم ساختيم؟
بنا بر اين اكنون كه بمقصود رسيدهايد، حقى كه بر شما داريم فراموش مكنيد. آرى در برابر صولت مومنان، ما از شما دفاع كرديم و بخاطر شما آنها را سركوبى داديم و هم چنان به جاسوسىهاى خود ادامه داديم تا آنها را از شما منصرف گردانيديم و شما پيروز شديد.
فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ: در اينجا خداوند سبحان از خودش خبر مىدهد به اينكه: روز قيامت ميان مردم حكم مىكند و ميان آنها بحق فيصله مىدهد.
وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا: گفتهاند: در باره اين جمله، اقوالى است:
1- ابن عباس گويد: يعنى خداوند، يهود را بر مؤمنان پيروزى و غلبه نداده است.
2- سدى و زجاج و بلخى گويند: يعنى خداوند، براى مردم كافر بر مؤمنان، غلبه منطقى و استدلالى قرار نداده است. اگر چه ممكن است اهل كفر، از نظر قدرت و نيرو، بر اهل ايمان غالب آيند، لكن از لحاظ دليل و منطق، در برابر اهل ايمان پايشان چوبين است.
جبايى گويد: اگر آيه را حمل كنيم بر اينكه مقصود، غلبه است، مانعى ندارد، زيرا در صورتى اين مانع، مىتواند ارزشى داشته باشد كه غلبه كافران را خداوند، خواسته و قرار داده باشد. در حالى كه چنين نيست، زيرا خداوند كار زشت نمىكند. بالعكس غلبه مؤمنان بر اهل كفر، ممكن است از جانب خداوند باشد، زيرا مانعى نيست كه نسبت آن بخداوند داده شود.
برخى گفتهاند: يعنى خداوند براى كافران در آخرت، غلبه قرار نداده است، زيرا بدنبال جمله: «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ قرار گرفته است. بدين ترتيب منظور خداوند اين است كه اگر اهل كفر را بر اهل ايمان از راه قتل و غارت و اسير- كردن، غلبهاى باشد، لكن در روز قيامت، هيچگونه غلبهاى بر ايشان ندارند.
__________________________________________________
(1) از همين معنى است كه اين جمله در دعاى ندبه. «عزيز على ان ارى الخلق و لا ترى» يعنى دشوار و سنگين است بر من كه خلق ببينم و تو ديده نشوى (خطاب به حضرت ولى عصر عجل اللَّه تعالى فرجه)
- درصورت خراب بودن تصویر متن ارائه شده و یا وجود ایرادات ویراستاری و فنی لطفا در بخش نظرات ما را آگاه کنید .
- از افزودن نظر با کلمات انگلیسی (فنگلیش) بپرهیزید .
- از توهین به قومیت ها و افراد در نظرات اجتناب کنید .
- نظرات تبلیغاتی منتشر نخواهد شد .