[سوره النساء (4): آيات 142 تا 143]
إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (142) مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (143)
ترجمه
مردم منافق با خداوند خدعه مىكنند و خداوند كيفر خدعه ايشان را مىدهد و چون به نماز بر مىخيزند، با حالت كسالت و خستگى، به نماز مىپردازند، حال آنكه در ميان مردم ريا مىكنند و خدا را جز اندكى ياد نمىكنند. در اين ميان سر گردانند نه با اين گروهند و نه با آن گروه! كسى كه خداوند گمراهش كند، تو هرگز راهى و روشى برايش نمىيابى.
بيان آيه 142 و 143
قرائت
مشهور «يراءون» از باب مفاعله قرائت كردهاند، لكن در شواذ، عبد اللَّه بن ابى اسحاق «يراُّون» به تشديد همزه قرائت كرده است. و در اين صورت از باب تفعيل و بمعناى «يبصّرون الناس» مىباشد. يعنى مردم را وادار مىكنند كه آنها را ببينند و تماشا كنند اين معنى از معناى «يراءون» از باب مفاعله (يعنى خود را در معرض ديد مردم قرار مىدهند) مناسبتر است.)
ابن عباس «مذبذبين» را بصيغه اسم فاعل قرائت كرده است كه معناى آن در بحث لغت، گفته مىشود.
لغت
ذبذبه: تحريك و مذبذب (به صيغه اسم فاعل): حركت دهنده و مذبذب (به صيغه اسم مفعول): متحرك و مذبذبين كه در آيه شريفه بكار رفته يعنى ميان كفر و ايمان در حركت و سرگردانند.
اعراب
كسالى: منصوب و حال از ضمير جمع در «قاموا» مذبذبين: حال از «المنافقين»
مقصود
هم اكنون به منظور معرفى كردار زشت منافقان مىفرمايد:
إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ
: منافقان با خدا نيرنگ مىكنند و خداوند كيفر خدعه آنان را مىدهد.
در باره معناى خدعه، در اول سوره بقره، بحث كردهايم. خلاصه مطلب، اين كه معناى خدعه منافقان با خداوند متعال اين است كه آنان بر حسب ظاهر، اظهار ايمان مىكنند و جان و مال خود را محفوظ مىدارند. حسن و زجاج گويند: آنان با پيامبر، خدعه مىكردند و همانطورى كه خداوند متعال، بيعت پيامبر را در آيه:
«إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» (سوره فتح 10) بيعت خود دانسته، در اينجا نيز خدعه با پيامبر را خدعه با خود به حساب آورده است.
معناى خدعه خداوند با آنان، اين است كه كيفر خدعه آنان را مىدهد چنان كه در آيه: «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» (سوره بقره 15 يعنى آنها را استهزا مىكند) گفتيم كه خداوند در حقيقت كيفر استهزاى آنان را مىدهد.
برخى گفتهاند: خدعه خداوند، همان حكم خداوند است به محفوظ بودن جان و مالشان، با علم به اينكه آنها دروغ مىگويند.
حسن و سدى و جماعتى از مفسران گويند: خدعه خداوند، اين است كه در روز قيامت، نخست به آنها نورى مىدهد كه با مسلمانان حركت كنند سپس نور را از آنها سلب مىكنند و ميان ايشان و مسلمانان، ديوارى قرار مىدهد.
وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى
: و چون به نماز برخيزند، با كسالت و بيحالى و خلاصه عدم اشتياق، بپا مىايستند.
يُراؤُنَ النَّاسَ
: آنان عبادات را بمنظور قرب بحضرت ربوبى، انجام نمىدهند.
تنها منظورشان اين است كه موقعيت خود را در ميان جامعه اسلامى حفظ كنند و از كيفر قتل و مصادرة اموال مصون بمانند. هر گاه مسلمانان آنها را ببينند، نماز مىخوانند و چهره بر خاك مىسايند و هر گاه كسى آنها را نبيند و مسلمانى نباشد كه عمل اين سالوسهاى متظاهر را بنگرد، از خواندن نماز سر باز مىزنند. اين معنى از قتاده و ابن زيد است.
عياشى به اسناد خود از امام صادق نقل كرده است كه: از پيامبر بزرگوار اسلام پرسيدند: نجات در چيست؟ فرمود: نجات در اين است كه با خداوند، خدعه نكنيد كه خداوند نيز با شما خدعه مىكند- يعنى كيفر خدعه شما را مىدهد- زيرا هر كس با خداوند خدعه كند، كيفر خدعه خود را از جانب خداوند متعال مىبيند و اگر متوجه باشد، نفسش نيز با وى خدعه مىكند. پرسيدند: چگونه انسان، با خداوند خدعه مىكند؟
فرمود: به امر خداوند، عمل مىكند و از اين عمل، غير خدا را قصد مىكند. بنا بر اين از ريا و تظاهر بپرهيزيد كه ريا، شرك است. ريا كار را در روز قيامت، به چهار نام مىخوانند، كافر، بدكار، فريبكار و زيانكار و به او مىگويند: عملت زايل و اجرت باطل گرديد و امروز ترا بهره و نصيبى نيست، پس مزدت را از كسى بخواه كه براى او و به خاطر او عملى را انجام دادهاى.
وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا
: و كمى خدا را ذكر مىكنند. يعنى خدا را با نيت خالص ياد نمىكنند و اگر با نيت خالص، خدا را ياد مىكردند، كم نبود بلكه بسيار بود. علت اينكه ذكر آنها را كم، توصيف كرده، اين است كه براى غير خداست. اين معنى از حسن و ابن عباس است.
ابو على جبايى گويد: يعنى آنان خدا را بذكر آسان، ياد مىكنند و از كارى چون تكبير و چيزهايى كه بلند گفته مىشود، بر زبان مىآورند و تسبيح و قرائتى كه آهسته گفته مىشوند، ترك مىكنند.
برخى هم گفتهاند: ذكر آنها را قليل دانسته، بخاطر اينكه مقبول درگاه خداوند نيست و هر چه نزد خداوند مردود شناخته شود، اندك است.
مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ: آنان ميان كفر و ايمان، سرگردان شدهاند. گويى آنها را سرگردان كردهاند، در حالى كه در حقيقت، عامل اين سرگردانى خود ايشانند.
برخى گفتهاند منظور اين است كه آنان از هر دو طرف، مطرود هستند، نه از اين گروهند نه از آن گروه. بنا بر اين، كلمه از «ذب» بمعناى طرد، مىباشد.
خداوند آنها را اين چنين وصف مىكند كه: در دين خود حيرانند و تصميم قاطعى ندارند. نه بصيرتى دارند كه بسوى اهل ايمان گرايند و نه در گمراهى خود قاطعند كه در صف كافران، تمركز پيدا كنند. پيامبر گرامى اسلام فرمود: «آنها بگوسفندى مىمانند كه ميان دو گله، سر گردانند، گاهى به اين طرف نگاه مىكند و گاهى به آن طرف و نمىداند كه از كدام يك، پيروى نمايد!»
لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ: در حقيقت، نه با اين گروهند، نه با آن گروه.
همچون مردم مؤمن، اظهار ايمان مىكنند و همچون مردم مشرك، كفر را در دل، پنهان مىسازند. پس با هيچيك از آنها نيستند، زيرا مردم مؤمن، همانطورى كه اظهار ايمان مىكنند، ايمان را در دل پنهان مىكنند و مردم مشرك، همانطورى كه كفر را در دل پنهان مىكنند، بزبان هم اظهار مىدارند.
وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا: آنان كه خداوند گمراهشان كند، براى آنها راهى و مذهبى نمىيابى. ما در سوره بقره، ذيل آيه: «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» (آيه 26) به تفصيل در باره گمراه كردن خداوند، سخن گفتهايم و تكرار آن لزومى ندارد.
[سوره النساء (4): آيات 144 تا 146]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً (144) إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (145) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (146)
ترجمه
اى مردم مؤمن، غير از مؤمنان، كافران را دوست مگيريد. آيا مىخواهيد براى خداوند بر خودتان حجتى آشكار قرار دهيد؟ منافقان در طبقه زيرين جهنم هستند و هرگز براى آنها ياورى نمىيابى.
جز آنان كه توبه كرده، اصلاح كنند و به خدا پناه آورند و دين خود را براى خدا خالص گردانند بنا بر اين آنان با مؤمنانند و بزودى خداوند مؤمنان را اجرى بزرگ، مىدهد.
بيان آيه 144- 145- 146
قرائت
اهل كوفه، بجز ابو بكر «الدرك» را به سكون راء و ديگران بفتح راء، خواندهاند. بديهى است كه: «درْك و درَك» دو لغت هستند مثل: «نَهْر و نَهَر» و «شَمْع و شَمَع» و «قص و قصص»
لغت
سلطان: حجت و دليل. زجاج گويد: اين كلمه هم مذكر و هم مؤنث، بكار مىرود، لكن در قرآن بصورت مذكر استعمال شده است. علت اينكه: امير را سلطان گويند، اين است كه بر مردم، صاحب حجت است.
درك: در اصل ريسمان دلو است كه به بند چاه بسته و به ته چاه فرستاده مىشود.
سپس از آنجا كه آتش دوزخ، از لحاظ صورت، پست و زيرين است، به آن «درك» گفتهاند. جمع «درك» ادراك و دروك و جمع «درك» ادرك است.
مقصود
اكنون خداوند مردم مؤمن را از دوستى با منافقان، منع كرده، مىفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ: اى مردم مؤمن، كافران را دوست و ياور مگيريد مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ: كه مانند ايشان خواهيد شد.
أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً: آيا مىخواهيد كه براى خداوند متعال بر خودتان حجتى آشكار قرار دهيد؟ اين استفهام، براى تقرير و تثبيت اصل مطلب است
دلالت آيه
در اين آيه، دلالتى است بر اينكه خداوند، جز بعد از اقامه حجت و دليلى، و استحقاق، كسى را كيفر نمىدهد و همچنين اطفال را بگناه پدران مؤاخذه نمىكند و همچنين دلالت دارد بر اينكه اگر مردم مرتكب معصيت نمىشدند خداى را بر ايشان حجتى نبود.
حسن گويد: يعنى آيا شما مىخواهيد براى خداوند، راهى بسوى كيفرتان قرار دهيد و از راه كفر و تكذيب سند محكوميت و كيفر خود را امضا كنيد؟
إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ: منافقان در طبقه زيرين دوزخ هستند زيرا دوزخ از لحاظ عمق، طبقات و دركاتى است، هم چنان كه بهشت را از لحاظ علو و ارتقاع، درجاتى است. منافق از لحاظ قبح كردارش در طبقه زيرين دوزخ قرار دارد.
اين معنى از ابن كثير و ابو عبيده و جماعتى است.
عبد اللَّه بن مسعود و ابن عباس گويند: منافقان در تابوتهايى از آهن، بسته شده و در آتش جاى دارند.
ابو القاسم بلخى گويد: ممكن است كه «دركها» منزلهايى باشند كه برخى از برخى ديگر، از لحاظ مسافت، پايينترند و ممكن است خبر باشد از اينكه عذاب آنان به سر حد خود مىرسد. چنان كه مىگويند: پادشاه فلان شخص را به حضيض و و فلان شخص را به عرش رسانيد و مقصودشان اين است كه: يكى را از لحاظ مقام دچار انحطاط و ديگرى را به اوج رسانيد و صحبت از مسافت و زير و بالا نيست.
وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً: و تو اى محمد ص، براى اين منافقان، ياورى نمىيابى كه آنها را از عذاب خدا نجات بخشد، زيرا خداوند آنها را در پايينترين طبقات آتش قرار داده است. سپس استثنا كرده، فرمود:
إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا، مگر آنان كه از نفاق، توبه كنند و نيتهاى خود را اصلاح نمايند و بقولى در آينده هم بر توبه خود ثابت بمانند ...
وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ: و بكتاب خدا چنگ بزنند و فرستادگان خدا را تصديق كنند و بقولى بخداوند اعتماد جويند ...
وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ: و از خدايان باطل تبرى جسته، دين خود را براى خداوند يكتا خالص گردانند. حسن گويد: يعنى با ايمان خود رحمت و خشنودى خدا را از روى اخلاص بجويند.
فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ: آنان هنگامى كه اين كارها را بكنند، با مؤمنان در بهشت و جايگاه كرامت، خواهند بود.
وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً: كلمه «سوف» در زبان عرب، براى وعده و تطميع به كار مىرود. لكن در مورد خداوند، حتمى و لازم است، زيرا او- كريمترين كريمان بوده و وعده كريم، قطعى است. در مورد غير از منافقان شرط توبه و اصلاح و اعتصام، نكرده است و فقط اين شرط در مورد منافقان مىباشد. و انگهى پس از آن نيز، شرطى ديگر افزوده و آن اخلاص است، زيرا نفاق گناه قلب و اخلاص توبه قلب است. سپس فرمود «فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ» يعنى آنها با مؤمنانند و نفرمود آنها مؤمن يا از مؤمنانند و اين نشان غليظ و خشم خداوند بر ايشان است. پس از آن در بيان پاداش مؤمنان كلمه «سوف» را كه براى وعده دور است بكار برد، زيرا اكنون منافقان- كه توبه كردهاند- بآنها ضميمه شدهاند. اين در صورتى است كه مقصود همه مؤمنان باشد، اعم از كسانى كه زمانى كافر بوده يا نبودهاند. اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود، افزونى ثواب، براى كسانى باشد كه سابقه كفر و نفاق نداشته باشند.
[سوره النساء (4): آيه 147]
ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً (147)
ترجمه
خداوند به عذاب شما اقدام نمىكند، اگر شكرگزار و مؤمن باشيد و خداوند پاداش دهنده شكر و داناست.
مقصود
اين آيه، خطاب به منافقانى است كه توبه كرده و ايمان آورده و اعمال خود را اصلاح كردهاند:
ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ: خداوند شما را عذاب نمىكند. يعنى خداى را به عذاب شما و قرار دادتان در طبقه زيرين جهنم، نيازى نيست، زيرا از عذاب شما نفعى نمى برد و از خود دفع ضررى نمىكند كه هر دو بر او محالند.
إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ: اگر حق واجب خداوند را ادا كنيد و در برابر نعمتهايش شكر گزارى كنيد و به خدا و پيامبر ايمان آوريد و به آنچه پيامبر از جانب خدا آورده، اقرار كنيد.
وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً: خداوند، شما را در برابر شكرتان همواره پاداش داده و مىدهد. در اينجا «شكر» را به جاى پاداش شكر، بكار برده.
عَلِيماً: داناست به پاداشى كه مردم در برابر طاعتهاى خود استحقاق دارند، بنا بر اين هيچ چيزى نزد او ضايع نمىشود. اين معنى از قتاده و جز اوست.
برخى گفتهاند: يعنى خداوند پاداش اعمال اندك شما را مىدهد و از كارها و گفتارهاى ظاهر و باطن شما آگاه است و پاداش آنها را مىدهد.
حسن گويد: يعنى خداوند، با اينكه از مردم و طاعتهاى ايشان بىنياز است، پاداش ايشان را مىدهد و به همين جهت به اعمال ايشان عالم است.
[سوره النساء (4): آيات 148 تا 149]
لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً (148) إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً (149)
ترجمه
خداوند دوست ندارد كه در باره كسى سخنى زشت گفته شود، مگر اينكه گوينده سخن مظلوم واقع شده باشد و خداوند شنوا و داناست.
اگر خيرى را آشكار يا پنهان كنيد يا از بدى در گذريد، خداوند بخشاينده و تواناست.
بيان آيه 148- 149
قرائت
«ظلم» به صيغه مجهول قرائت شده، لكن از ابن عباس و سعيد بن جبير و ضحاك و عطاء بن سائب و ديگران، به صيغة معلوم نقل شده است.
ابن جنى گويد: هر دو قرائت، بنا بر استثناى منقطع است يعنى «لكن من ظلم فان اللَّه لا يخفى عليه امره يعنى لكن كسى كه ظلم كند يا ظلم شود، خدا از حالش آگاه است، بدليل: «و كان اللَّه سميعا عليما» و «من» در هر دو قرائت در محل نصب است.
زجاج گويد: يعنى لكن مظلوم به مظلوميت خود، آشكارا شكوه مىكند (بنا بر قرائت مشهور) و ظالم، آشكارا ظلم مىكند و باكى ندارد (بنا بر قرائت غير مشهور) و جايز است كه «من» در محل رفع باشد به معناى «لا يحب الله ان يجهر بالسوء من القول الا من ظلم» و «من» بدل از «احد» باشد. يعنى خداوند دوست ندارد كه احدى به بدى سخن گويد مگر شخص مظلوم (لا يحب اللَّه ان يجهر احد بالسوء من القول الا المظلوم) زجاج گويد: وجه ديگرى نيز محتمل است كه گمان نكنم كسى متعرض آن شده باشد و آن اين است كه بمعناى: «لكن الظالم اجهر و اله بالسوء من القول» يعنى ظالم را بى پرده و آشكارا، بد بگوييد.
مقصود
لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ: گفتهاند در باره معناى اين جمله اقوالى است:
1- يعنى خداوند دوست ندارد كه بمنظور انتقامجويى، دشنامى داده شود، مگر آنان كه مظلوم شده باشند، بنا بر اين عيبى ندارد كه از ظالم انتقام بگيرند به آنچه دين تجويز مىكند. اين معنى از حسن و سدى است و از امام باقر (ع) نيز روايت شده است و نظير آن «وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» است (سوره شعراء 227 يعنى بعد از اينكه به آنها ظلم شد، انتقام گرفتند) حسن گويد: هر گاه به كسى گفته شود:
زانى، نبايد گوينده را با اين كلمه يا كلماتى نظير آن، پاسخ گويد.
2- يعنى خداوند دوست ندارد كه انسان آشكارا مردم را در مقابل كسى بسيج كند، مگر اينكه مظلوم واقع شده باشد كه در اين صورت خداوند كراهتى ندارد.
اين معنى از ابن عباس است و نزديك به آن قول قتاده است: «پسنديده نيست بلند كردن صدا به آنچه غير را ناپسند آيد، مگر مظلوم كه مىتواند در برابر ظالم، صدا را بلند كند و از خدا و مردم كمك بخواهد».
3- خداوند دوست ندارد كه: «كسى ديگرى را مذمت كند يا از دست او شكايت كند يا او را بزشتى ياد كند، مگر اينكه مظلوم شده باشد، بنا بر اين جايز است كه از دست ظالم شكايت كند و كار او را ظاهر سازد و بزشتى رفتار او را ياد كند، تا مردم از او بپرهيزند.
وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً: خداوند سخنان زشت را مىشنود و راستگو و دروغگو را مىشناسد و هر يك را بعملش پاداش يا كيفر مىدهد.
دلالت آيه
اين آيه، دليل است بر اينكه: هر گاه كسى پرده خود را بدرد و گناه خود را آشكار سازد، آشكار كردن و اظهار آنچه در اوست، جايز است، در حديث است كه:
«در باره فاسق چيزهايى كه باعث معرفى او در ميان مردم شود، بگوييد و فاسق را غيبت نيست» همچنين اين آيه، مردم را به اخلاق پسنديده، ترغيب و از كشف عيبهاى مردم، نهى مىكند و خبر مىدهد كه ذات بيهمتاى خداوند از اراده زشتىها منزه است، زيرا دوستى چيزى بمعناى اراده آن چيز است و چون خداوند، بحكم اين آيه، زشتى را دوست ندارد، اراده آن را هم ندارد.
سپس همه افراد مكلف را مخاطب ساخته، فرمود:
إِنْ تُبْدُوا خَيْراً: اگر خير را آشكار سازيد و در باره كسى كه به شما نيكى كند، آشكارا سخن پسنديده بگوئيد و بدينوسيله از او سپاسگزارى كنيد ...
أَوْ تُخْفُوهُ: يا اينكه از آشكار كردن آن خوددارى كنيد. برخى گفتهاند: يعنى اگر كار نيكو را انجام دهيد يا قصد انجام دادن آن داشته باشيد ... و برخى گفتهاند.
منظور از خير، مال است: يعنى اگر آشكارا يا در نهان صدقه بدهيد ...
أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ: يا اينكه از كسانى كه به شما بدى كنند، با داشتن قدرت انتقام در گذريد و آشكارا در باره او سخن بدى را كه خداوند شما را در گفتن آن مجاز دانسته است، نگوييد ...
فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً. خداوند نسبت به خلق خود و معاصى ايشان، عفو كننده و نسبت به انتقام ايشان قادر است.
در اين آيه، خداوند مردم را ترغيب مىكند كه با داشتن قدرت انتقام و كيفر از بد كار در گذرند، زيرا خداوند با كمال قدرت خود، از گناهان بيشترى از ايشان، عفو مىكند كه قابل مقايسه با گناه و بدى شخص بد كار نيستند.
در آيه پيش نيز داد خواهى مردم را در برابر ستمكاران، در صورتى كه از حد ظلم ظالم و موجبات شرعى تجاوز نكند، مباح شمرده شد.
نظم آيه
وجه اتصال اين آيه، به سابق اين است كه قبلا در باره اهل نفاق كه بر خلاف عقيده باطنى خويش، سخن مىگويند: مطلبى بيان شد. در اين آيه مىفرمايد:
چنين نيست كه انسان موظف باشد، هر چه در دل دارد، اظهار كند. زيرا ممكن است گمانى بيشتر نباشد. لكن اگر بمرحلهاى رسيد كه قطعى و حتمى شد، اظهار آن جايز است.
- درصورت خراب بودن تصویر متن ارائه شده و یا وجود ایرادات ویراستاری و فنی لطفا در بخش نظرات ما را آگاه کنید .
- از افزودن نظر با کلمات انگلیسی (فنگلیش) بپرهیزید .
- از توهین به قومیت ها و افراد در نظرات اجتناب کنید .
- نظرات تبلیغاتی منتشر نخواهد شد .