[سوره النساء (4): آيه 31]
إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً (31)
ترجمه
اگر از گناهان كبيرهاى كه از آنها نهى شدهايد، اجتناب كنيد، بديهاى شما را مىپوشانيم و شما را در جايگاهى گرامى داخل مىسازيم.
بيان آيه 31
قرائت
ابو جعفر و نافع «مدخلا» بفتح ميم و ديگران بضم ميم خواندهاند. ابو على گويد «مدخل» (بفتح ميم) ممكن است مصدر باشد و ممكن است اسم مكان باشد. اگر مصدر باشد فعلى محذوف است يعنى: «ندخلكم فتدخلون مدخلا كريما» و اگر اسم مكان باشد، يعنى: «ندخلكن مكانا كريما» بديهى است كه اسم مكان بودن آن برترى دارد زيرا در قرآن، مكان بصفت كريم متصف شده است مثل «و مقام كريم» در قرائت «مدخل» (بضم ميم) نيز همان دو وجه بالا جايز است.
لغت
اجتناب: دور شدن و كنارهگيرى كردن از چيزى. اجنبى هم بملاحظه دور بودن گفته مىشود. جنابت نيز باعتبار دورى است. علقمة بن عبيده گويد:
فلا تحرمنى نائلا عن جنابة و انى امرؤ وسط القباب غريب
يعنى: مرا محروم مگردان كه پس از دورى و جدايى بتو رسم. من مردى هستم كه در ميان آباديها غريبم اعشى گويد:
اتيت حريثاً زائرا عن جنابة و كان حريث عن عطايى جامداً
يعنى: از راه دور بزيارت حريث آمدم و حريث از عطا و بخشش بمن خوددارى كرد تكفير: پوشيدن
مقصود
در آيه پيش، پيرامون گناهان سخن گفت. اكنون مردم را تشويق مىكند كه از آنها اجتناب كنند. مىفرمايد:
إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: اگر از گناهان كبيرهاى كه شما را از آنها نهى كردهاند، اجتناب كنيد، بديهاى شما را مىپوشانيم. در باره «گناه كبيره» اختلاف شده است: از سعيد بن جبير و مجاهد روايت شده است كه گناه كبيره آن است كه در دنيا حد و در آخرت كيفر داشته باشد. ابن عباس مىگويد: هر گناهى كه خداوند از آن نهى كرده، كبيره است. عقيده اصحاب ما نيز همين است زيرا گفتهاند:
همه گناهان، از لحاظ زشتى، كبيرهاند، لكن برخى از برخى بزرگترند و هيچ گناهى كوچك نيست و اگر كوچك باشد، نسبت بگناهى است كه از آن بزرگتر و كيفر آن شديدتر است. اين دو قول به يكديگر نزديكند. معتزله گويند: گناه صغيره آن است كه كيفر آن نسبت به ثواب و اجر انسان كمتر باشد. معتزله اتفاق دارند بر اينكه: عتابى كه بر گناهان كوچك، لازم است، حبط و زايل مىشود، ولى آيا بهمان اندازه، از ثواب و اجر انسان كاسته مىشود يا نه؟
ابو هاشم و كسانى كه قائل به موازنه هستند، مىگويند: آرى، ولى ابو على جبايى گويد: چنين نيست، بلكه گناه كوچكتر از درجه اعتبار ساقط مىشود و اجر و ثواب بزرگتر، بدون هيچگونه كم و كاستى بحال خود باقى مىماند.
در نظر معتزله، گناه كبيره آن است كه كيفر آن از ثوابهايى كه از شخص سر زده بزرگتر باشد، آنان مىگويند: بدينترتيب، گناه صغيرهاى شناخته نشده است. هر معصيتى ممكن است نسبت به كارهاى نيكوى انسان، صغيره باشد يا كبيره. ما اگر در صدد تعريف گناه صغيره برآييم، در حقيقت، افراد را بسوى آن تشويق مىكنيم، زيرا وقتى آنها فهميدند كه در انجام آن ضررى دامنگيرشان نمىشود، اگر تمايلى در آنها پيدا شود، گناه را مرتكب مىشوند.
گويند: با اجتناب از كباير، آمرزش صغاير حتمى است و مؤاخذهاى بر آن نيست از آيه هم چيزى غير از اين، استنباط نمىشود، زيرا بنا به روايت كلبى از ابن عباس، معناى آن اين است: «اگر از گناهانى كه حد و كيفر اخروى دارند، اجتناب كنيد، جز آنها را از اين نماز تا نماز ديگر و از اين جمعه تا جمعه ديگر و از اين رمضان تا رمضان ديگر، مىبخشيم و مىپوشيم».
برخى گفتهاند: «معناى آن اين است كه: «اگر از گناهان كبيره، از قبيل زنا، اكل مال به باطل و ... كه در اين سوره، تا كنون از آنها نهى شده است، اجتناب كنيد، از گذشته شما چشمپوشى مىكنيم» ابن مسعود گفته است: «هر چه خداوند از اول سوره تا آيه 30 از آن نهى كرده، معصيت كبيره است، زيرا قرآن مىگويد: «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ» (سوره انفال 38 يعنى: بمردم كافر بگو اگر بازگردند، گذشته آنها بخشوده مىشود) و نيز مىگويد: «لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ ... إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ» (سوره نساء 22 يعنى با همسر پدر ازدواج مكنيد، مگر آنچه گذشته است وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً: و شما را در مكانى پاك و نيكو- كه هيچ ناراحتى ندارد.
داخل مىسازيم.
بررسى گناهان كبيره
عبد العظيم حسنى از امام دهم (ع) نقل مىكند كه: عمرو بن عبيد بصرى بر امام صادق (ع) وارد شد و پس از سلام، نشست و اين آيه را تلاوت كرد: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (سوره شورى 37 يعنى كسانى كه از گناهان كبيره و زشتىها اجتناب مىكنند) پس ساكت شد. حضرت پرسيد: چرا ساكت شدى؟ پاسخ داد: دوست دارم گناهان كبيره را از كتاب خدا بشناسم.
فرمود: آرى اى عمرو، بزرگترين گناهان كبيره، شرك است، زيرا خداوند مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» (نساء 48 يعنى خداوند گناه شرك را نمىآمرزد و نيز مىفرمايد: «مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ» (سوره مائده 72) يعنى: كسى كه به خدا شرك آورد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است.
پس از شرك، ياس از رحمت الهى است، زيرا خداوند متعال مىفرمايد:
«لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (سوره يوسف 87) يعنى تنها مردم كافر از رحم خدا مايوس مىشوند.
پس از ياس، ايمن بودن از كيفر خداوند است. زيرا پروردگار متعال مىفرمايد:
فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» يعنى از كيفر خداوند جز مردم زيانكار كسى ايمن نمىشود: يكى از آنها نافرمانى پدر و مادر است زيرا خداوند، عاق را جبار و شقى ناميده است: «وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا» (سوره مريم 32) سپس قتل نفس است كه بناحق صورت گيرد، زيرا مىفرمايد:
«وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» (سوره نساء 93) يعنى كسى كه مؤمنى را عمدا بكشد، كيفرش جهنم است و در آن جاودانى است ديگر نسبت ناروا بزنان پاكدامن دادن است زيرا خداوند مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» (سوره نور 23) يعنى كسانى كه نسبت ناروا بزنان پاكدامن غافل و مؤمن مىدهند، در دنيا و آخرت ملعونند و براى ايشان عذابى بزرگ است. ديگر خوردن مال يتيم است خداوند مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ...» (سوره نساء آيه 10) يعنى كسانى كه مال يتيمان را بظلم مىخورند. ديگر فرار از جنگ است. خداوند مىفرمايد: «وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ» (سوره انفال 16) يعنى هر كه در روز جنگ پشت به دشمن كند- مگر آنكه براى حملهاى منحرف شود يا به طرف گروهى ديگر برود- قرين غضب خدا شده و جايش جهنم است كه سرانجامى است بد.
ديگر رباخوارى است خداوند مىفرمايد: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ» (سوره بقره 275) يعنى كسانى كه ربا مىخورند برنمىخيزند همچون كسانى كه مجنونشان كرده است و مىفرمايد:
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (سوره بقره 279) يعنى اگر بجاى نياورند براى جنگ خدا و رسولش آماده شوند. ديگر سحر است مىفرمايد:
«وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» (سوره بقره 102) يعنى دانستند كه آنچه خريدارى كردند، در آخرت سودى ندارد.
ديگر زناست. خداوند مىفرمايد: «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً» (سوره فرقان 68) يعنى هر كه زنا كند، كيفر خود را مىبيند و در روز قيامت عذابش دو چندان و در خوارى جهنم مخلد است.
ديگر سوگند دروغ است. مىفرمايد:
«إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ» (سوره آل عمران 77) يعنى آنان كه عهد خدا و سوگندهايشان را بمبلغ كمى مىفروشند در آخرت، بهرهاى ندارند.
ديگر خيانت است. مىفرمايد: «وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (سوره آل عمران 161) يعنى كسى كه خيانت كند، در روز قيامت با خيانت خويش مىآيد.
ديگر منع زكات واجب است. خداوند مىفرمايد:
«يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ» (سوره توبه 35) يعنى روزى كه آن مالها در آتش جهنم سرخ مىشود و پيشانى و پهلو و پشت ايشان داغ كرده مىشود. ديگر شهادت دروغ و كتمان شهادت است. مىفرمايد:
«وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (سوره بقره 283) يعنى كسى كه كتمان شهادت كند، قلبش گنهكار است. ديگر بادهخوارى است، زيرا خداوند اين گناه را در رديف پرستش بتان قرار داده است. ديگر ترك عمدى نماز يا هر امر واجبى است، زيرا پيامبر گرامى فرمود: كسى كه نماز را عمدا ترك كند، از ذمه خدا و پيامبرش برى است ديگر عهد شكنى و قطع رحم است. زيرا خداوند مىفرمايد:
«أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» (سوره رعد 25) يعنى براى ايشان است لعنت و خانه بد. راوى مىگويد: عمرو با ناله و گريه خارج شد و گفت هلاك شد كسى كه به راى خود سخن گفت و در فضل و علم با شما نزاع كرد.
از پيامبر گرامى روايت شده است كه: گناهان كبيره هفت تاست: بزرگتر از همه شرك است سپس قتل نفس مؤمن و رباخوارى و خوردن مال يتيم و نسبت ناروا به زن پاكدامن و نافرمانى پدر و مادر و فرار از جنگ. هر كس خدا را ملاقات كند در حالى كه از اين گناهان برى است، در بهشت با من خواهد بود.
سعيد بن جبير روايت كرده است كه مردى از ابن عباس پرسيد: گناهان كبيره هفت تاست؟ گفت: به هفتصد نزديكتر است تا هفت، جز اينكه با استغفار كبيره نيست و با اصرار صغيرهاى نيست.
دو روايت فوق را واحدى در تفسير خود نقل كرده است.
[سوره النساء (4): آيات 32 تا 33]
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (32) وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً (33)
ترجمه
و چيزى كه خداوند بدان بعضى از شما را بر بعضى برترى داده است، آرزو نكنيد، براى مردان از كردارشان، نصيب و براى زنان از كردارشان نصيب است و خداوند را از فضلش سؤال كنيد كه خدا بهر چيزى داناست.
و براى هر يك از شما كسانى قرار داديم كه به تركه پدران و مادران و خويشاوندان و كسانى كه هم پيمان شما هستند، سزاوارترند، پس سهم آنها را بدهيد كه خداوند بر هر چيزى گواه است.
بيان آيه 32
قرائت
كثير و كسايى «و سئلوا اللَّه» بدون همزه قرائت كردهاند. در موارد ديگر نيز كلمه را بهمين صورت، تلاوت كردهاند.
لغت
تمنى: آرزوى چيزى كه نيست يا آرزوى نبودن چيزى كه هست. گاهى تمنى بآنچه گذشته است تعلق مىگيرد.
شان نزول
گفتهاند: جمعى از زنان خدمت پيامبر گرامى شرفياب شده، عرض كردند:
«آيا خداوند، پروردگار مردان و پروردگار زنان نيست و شما پيامبر زنان و پيامبر مردان نيستيد؟ چرا خداوند مردان را نام مىبرد و ما را نام نمىبرد؟ مىترسيم در ما خيرى نباشد و خداوند را بما نيازى نباشد» از اين رو آيه شريفه نازل شد.
برخى گفتهاند: ام سلمه خدمت پيامبر عرض كرد: مردان مىجنگند و زنان نمىجنگند و براى زنان نصف ميراث است. كاش ما هم مرد بوديم، مىجنگيديم و به آنچه مردان مىرسند مىرسيديم. از اينرو آيه نازل شد. اين قول از مجاهد است.
قتاده و سدى گويند: چون آيه ارث نازل گرديد، مردان گفتند: اميدواريم كه در آخرت هم حسنات، بر حسنات زنان افزونتر باشد هم چنان كه ميراثمان افزون تر است و زنان گفتند. اميدواريم: همانطورى كه ميراث ما نصف است كيفر اخروى ما نيز نصف مردان باشد، از اينرو آيه نازل شد.
مقصود
چون خداوند حكم ميراث را بيان كرد و برخى را بر برخى در ميراث برترى داد، جلو برخى از تمنيات را كه سبب كينهتوزى مىشود گرفت و فرمود:
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ: نبايد بگوييد: كاش من هم مثل فلانى مال و نعمت و زن زيبا داشتم چه اين حسد است ولى جايز است بگوييد: خدايا مرا هم مثل آن عطا كن. اين معنى از ابن عباس است و از امام صادق (ع) نيز نقل شده است.
بلخى مىگويد: مقصود اين است كه: جايز نيست مرد آرزو كند كه زن باشد و زن آرزو كند كه مرد باشد، زيرا كار خداوند بر طبق مصلحت است، بنا بر اين چيزى را آرزو كردهاند كه بر خلاف مصلحت يا مفسده است.
ممكن است گفته شود: چنين آرزويى به شرطى كه مفسده نباشد، جايز است، چنان كه در باره حسن سؤال گفته شده است للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن: در اين باره وجوهى است.
1- قتاده گويد: يعنى براى هر يك از زن و مرد را بر حسب طاعاتى كه خداوند با حسن تدبير، ايشان را مكلف به انجام آن كرده است. پاداشى است، بنا بر اين بر خلاف تدبير خداوند، چيزى مىخواهيد كه از اجر جزيل، محروم مىمانيد.
2- يعنى هر كدام از زنان و مردان را از تجارت، زراعت و ساير كسبهاى خود نصيبى است، بنا بر اين بايد قانع باشند و از قسمت خداوند راضى.
3- ابن عباس گويد: هر كدام از آنان را از ميراث- بر طبق آنچه خداوند مقرر كرده است- سهمى است. بنا بر اين قول، اكتساب- در آيه شريفه- بمعناى احراز است.
وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ: اگر به آنچه ديگران دارند، احتياج پيدا كرديد و خواستيد كه شما هم مثل ايشان باشيد. از خداوند، مسألت كنيد تا بشما بدهد، بشرطى كه فسادى براى خود شما يا براى ديگرى در بر نداشته باشد، زيرا خواستن از خدا به همين شرط، نيكوست.
ابن مسعود، از پيامبر روايت كرده است كه: «از فضل خداوند مسألت كنيد زيرا سؤال از خدا واجب است و بهترين عبادتها انتظار گشايش است»
سفيان بن عيينه گويد: خداوند، ما را به سؤال امر نكرد، مگر براى اينكه خواسته ما را عطا فرمايد.
إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً: خداوند بهر چيزى داناست و همواره چنين بوده است، بنا بر اين از آنچه آشكار كنيد و حسدى كه در دل پنهان داريد، آگهى دارد و روزيها را در ميان بندگان، بر طبق صلاح خود تقسيم مىكند. پس نبايد چيزى را آرزو كنيد كه قسمت غير شده است، زيرا چنين آرزويى باعث حزن و گناه، مىشود.
بيان آيه 33
قرائت
كوفيان «عقدت» را بدون الف و ديگران با الف خواندهاند. ابو على مىگويد:
عائد موصول ضمير محذوفى است كه مضاف آن نيز حذف شده است يعنى «و الذين عقدت حلفهم ايمانكم» كسانى كه فعل را با الف قرائت كردهاند، كلام را بر معنى حمل كردهاند چه در هر يك از دو طرف يمين است و فعل بايد از باب مفاعله باشد و كسانى كه بدون الف قرائت كردهاند كلام را حمل بر لفظ «ايمان» كردهاند: زيرا فعل به صاحبان يمين نسبت داده نشده بلكه بخود يمين نسبت داده شده است.
لغت
مولى: آزاد كننده، آزاد شده، پسر عمو، وارثان، هم سوگند، ولى صاحب اختيار، بزرگى كه مطاع است، سزاوارتر و بهتر نسبت به چيزى. اصل در همه معانى همين معناى اخير است، آزاد كننده، مولى است، چون به ارث آزاد شده سزاوارتر است. آزاد شده مولى است چون بيارى آزاد كننده سزاوارتر است. پسر عمو نيز بيارى شخص سزاوارتر است. وارثان بميراث ميت سزاوارترند. هم سوگندها بخاطر پيمانى كه با يكديگر بستهاند نسبت به يكديگر سزاوارترند. ولى صاحب اختيار، بيارى شخص سزاوارتر است. بزرگى كه مطاع است نسبت به تدبير حال اطاعت كنندگان خود از ديگران سزاوارتر است. در حديث است كه: «زنى كه بدون اذن مولايش ازدواج كند ...» يعنى كسى كه نسبت بعقد او از ديگران سزاوارتر است. ابو عبيده در باره النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ (سوره حديد 15) گفته است: يعنى آتش به شما سزاوارتر است.
ايمان: جمع يمين است و يمين اسمى است كه براى قسم، دست و قوت، بكار مىرود. اصل در معانى كلمه همان دست مىباشد. زيرا موقع بيعت. دستها را بيكديگر مىزدند و دست يكديگر را مىگرفتند كه به عهد خود وفا كنند، آن گاه پيمان مىبستند از اينرو قسم را يمين ناميدند. شاعر گويد:
اذا ما راية رفعت لمجد تلقاها عرابة باليمين
يعنى: هنگامى كه پرچمى براى بزرگى افراشته شود، عرابه آن پرچم را با خود مىافكند.
اعراب
مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ: جار و مجرور در محل صفت براى «موالى» يعنى «موالى كائنين مما ترك وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ: عطف بر الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ و مرفوع است.
ممكن است «مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» متعلق باشد به فعلى مخدوف يعنى:
«يعطون مما ترك الوالدان و ...» و «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ» مبتدا و خبر آن فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» باشد.
مقصود
مجدداً خداوند متعال، به بيان حكم ميراث، پرداخته، مىفرمايد:
وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ: براى هر زن و مردى وارثانى قرار دادهايم كه به ميراثشان از ديگران سزاوارترند. اين معنى از سدى است. ابن عباس و حسن گويند: مقصود عصبه و حواشى شخص است.
معناى اول صحيحتر است. زيرا خداوند مىفرمايد: «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي» (سوره مريم 5) يعنى: خدايا مرا از جانب خود فرزندى ببخش كه به ارث من سزاوارتر از ديگران باشد. در اين آيه وارث را «ولى» شمرده است، زيرا وارث- بخصوص فرزند- براى ارث از ديگران سزاوارتر است علاوه بر اين، به مالك بردگان نيز «مولى» گويند، زيرا از ديگران نسبت به ايشان سزاوارتر است.
مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ: از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان به جاى گذاشتهاند.
وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ: اين عبارت، عطف است بر «الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» يعنى هم پيمانان شما نيز داراى ورثهاى هستند كه به ارث ايشان سزاوارترند و از ايشان ارث مىبرند.
فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ: بهر يك از وارثان، سهمش را بدهيد. اين معنى را جبايى برگزيده، گويد: هم پيمان سهمى ندارد. لكن بيشتر مفسران «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» را جمله مستقلى گرفته، گويند: مقصود اين است كه بايد سهم هم پيمانها را نيز بدهند. سپس در اين باره، عقايد مختلفى ابراز داشتهاند:
1- قتاده، سعيد بن جبير و ضحاك گويند: منظور هم پيمانهاست. در دوران جاهليت، شخصى با ديگرى پيمان بسته، مىگفت: خون من، خون تو، جنگ من، جنگ تو و صلح من صلح تست. من از تو ارث مىبرم و تو از من. من از تو محافظت مىكنم و تو از من. با اين پيمان يك ششم مال شخص، در موقع تقسيم ميراث، بهم پيمانش تعلق مىگرفت- چنان كه ابو بكر با شخصى پيمان بست و از او ارث برد.
قرآن كريم نيز دستور داد كه بايد به هم پيمانها ارث داد. سپس اين حكم بوسيله:
«وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (سوره انفال 57 يعنى خويشاوندان بعضى به بعضى سزاوارترند) نسخ شد.
مجاهد گويد: منظور اين است كه بايد نصيب هم پيمانها را از لحاظ كمك و محافظت، ادا كنيد و ارثى به آنها تعلق نمىگيرد، بنا بر اين آيه نسخ شده و مؤيد آن آيه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است (سوره مائده يعنى به پيمانها وفا كنيد) و همچنين خطبه پيامبر گرامى در روز فتح مكه. فرمود:
«هر پيمانى كه در جاهليت، بسته شده، حفظ كنيد. اسلام بر شدت آن ميافزايد، ليكن پيمان تازهاى به وجود مىآوريد.»
عبد الرحمن بن عوف روايت كرده است كه پيامبر فرمود:
«هنگامى كه پسر بچهاى بودم، به اتفاق عموهايم شاهد پيمانى بودم كه در ميان گروهى بسته شد. اكنون دوست نمىدارم، شترانى سرخ مو بگيرم و آن پيمان را بشكنم.»
2- مقصود مردمى است كه پيامبر گرامى اسلام، ميان آنان برادرى برقرار كرد و آنها مهاجران و انصار بودند. مسلمانان با همين پيمان برادرى از يكديگر ارث مىبردند. سپس بوسيله آيات ديگر نسخ شد. اين قول از ابن عباس و ابن زيد است.
3- مقصود كسانى است كه در جاهليت، به «پسر خواندگى» پذيرفته مىشدند.
چنان كه «زيد» پسرخوانده پيامبر بود. به آنها دستور داده شد كه در اسلام، چيزى براى آنها وصيت كنند. اين است معناى «فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» اين قول از سعيد بن مصيب است.
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً: خداوند همواره بهمه چيزهاى آشكار و نهان عالم است.
[سوره النساء (4): آيه 34]
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً (34)
ترجمه
مردان را بر زنان سمت قوامت است بواسطه اينكه خداوند برخى را بر برخى فضيلت داده است و بواسطه اينكه اموالشان را بعنوان مهر و نفقه انفاق مىكنند. بنا بر اين زنان شايسته: مطيع امر خدا و نگه دارنده مال و ناموس شوهرانند بواسطه اينكه خداوند آنها را حفظ مىكند و زنانى كه از نافرمانى ايشان بيم داريد. آنها را اندرز دهيد و در خوابگاهشان تنها گذاريد و آنها را بزنيد. پس اگر شما را اطاعت كردند، راهى براى زدن و ترك همخوابگى مجوييد كه خداوند بلند مرتبه و بزرگ است.
بيان آيه 34
قرائت
تنها ابو جعفر «بما حفظ اللَّه» به نصب و ديگران برفع قرائت كردهاند.
طلحة بن مصرف كه از شواذ است قرائت كرده: «فالصوالح قوانت» نصب در «حفظ اللَّه» بنا بر حذف مضاف است يعنى: «بما حفظ عهد اللَّه» و حذف مضاف، زياد در كلام اتفاق مىافتد مثل: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ...» يعنى «ان تنصروا دين اللَّه،،،» قرائت «فالصوالح قوانت» به اين دليل است كه جمع مكسر براى كثرت است لكن جمع الف و تا براى قلت است و در اينجا، كثرت مناسبتر است. لكن جمع الف و تاء گاهى هم براى كثرت استعمال شده است مثل: «الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ ...» (سوره احزاب 35) و منظور كثرت است نه قلت كه از سه تا ده باشد. ابو على مىگويد: حسان شعر خود را براى نابغه خواند تا به اين بيت رسيد:
لنا الجفنات الغر يلمعن بالضحى و اسيافنا يقطرن من نجدة دماً
براى ماست كاسههاى بزرگ و درخشانى كه بروز مىدرخشند و از شمشيرهاى ما از دليرى خون مىچكد.
نابغه گفت: كاسهها و شمشيرهايت را كم كردى يعنى جفنات و اسياف براى قلت است. لكن اين مطلب روشن نيست و خداوند در قرآن مىفرمايد: «هُمْ فِي- الْغُرُفاتِ آمِنُونَ» (سوره سبا 37) يعنى ايشان در غرفهها ايمن هستند.
بديهى است كه منظور از غرفات، قلت يعنى از سه تا ده، نيست.
لغت
قوام: صيغه مبالغه، مسلط و قيم.
قنوت: دوام طاعت.
نشوز: سرپيچى از اطاعت.
هجر: ترك.
ضجوع: خوابيدن و مضاجع: خوابگاهها.
بغيه: طلب.
اعراب
باء در «بِما فَضَّلَ اللَّهُ» و «بِما أَنْفَقُوا» متعلق است به «قوامون» و «ما» در هر دو مورد مصدريه است و احتياجى بعايد ندارد. ما در «بِما حَفِظَ اللَّهُ» نيز مصدريه است يعنى «بان يحفظهن اللَّه» قرائت نصب بنا بر اين است كه ما موصوله باشد، يعنى:
«بالشيء الذى يحفظ امر اللَّه»
شان نزول
مقاتل گويد: آيه در باره سعد بن ربيع بن عمر و زنش حبيبه دختر زيد بن ابى زهير نازل شده است. سعد و زيد هر دو از انصار بودند. حبيبه نسبت به سعد نافرمانى كرد و او وى را زد. حبيبه باتفاق پدر خدمت پيامبر رفت. سعد عرض كرد: دخترم را به او دادهام و كتككاريش كرده است. فرمود: قصاص كنيد. آنها رفتند كه قصاص كنند.
پيامبر فرمود: بازگرديد. اينك جبرئيل نازل شد و اين آيه را نازل كرد. سپس فرمود ما چيزى اراده كرديم و خداوند چيز ديگرى اراده كرد، و آنچه خداوند اراده كرده است، بهتر است و قصاص را رفع كرد.
كلبى گويد: اين آيه در باره سعد بن ربيع و زنش خوله دختر محمد بن سلمه نازل شده است. لكن داستان را بهمان صورت نقل كرده است.
ابو روق گويد: آيه در باره جميله دختر عبد اللَّه بن ابىّ و شوهرش ثابت بن قيس بن شماس نازل شده است و تقريبا داستان را بهمان صورت، ذكر كرده است.
مقصود
در دو آيه پيش: پارهاى از تفاوتهايى كه ميان زن و مرد است ذكر شد، اكنون بدنبال آن مطلب، خداوند وظيفه سرپرستى زنان را بمردان محول كرده، مىفرمايد:
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ: مردان سرپرست و در تدبير زندگى و تربيت و تعليم مسلط بر زنان هستند.
بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ: بواسطه اينكه بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيده است. اين جمله علت قيم بودن مردان را نسبت به زنان بيان مىدارد و مىگويد.
بخاطر اينكه مردان از لحاظ علم و عقل و حسن راى و تصميم بر زنان برترى دارند، سرپرستى ايشان را بمردان واگذار كرده است.
وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ: ديگر بخاطر اينكه مردان مهر و نفقه بزنان مىدهند.
فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ: زنان شايسته، مطيع امر خداوند و شوهران خود هستند.
قتاده و ثورى چنين گفتهاند. و شاهد آن اين آيه است: «يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ» «سوره آل عمران آيه 43) يعنى اى مريم، بر طاعت خداوند قيام كن.
حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ: آن زنان، در غيبت شوهران ناموس خود را حفظ مىكنند.
اين معنى از قتاده و عطا و ثورى است و ممكن است گفته شود: آنان در غيبت شوهران، حافظ اموال ايشان بودند، حقوق و احترامشان را حفظ مىكنند بهتر است حمل بر هر دو معنى شود، زيرا منافاتى ميان آنها نيست، بِما حَفِظَ اللَّهُ: به سبب اينكه خداوند ايشان را در مهرها و الزام شوهران به نفقه حفظ كرده است. برخى گفتهاند: يعنى بواسطه حفظ خداست كه آنها مىتوانند حافظ مال و ناموس شوهران باشند.
وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ: زنانى كه از عصيان آنها مىترسيد و بيم داريد كه در صدد تسلط بر شما برآيند و با شما بمخالفت پردازند، نخست آنها را نصيحت كنيد و اگر نصيحت، موثر واقع نشد، آنها را در بسترشان تنها گذاريد، اين معنى از سعيد بن جبير است. وى گويد: منظور اين است كه از آميزش با ايشان خوددارى كنيد و علت اينكه به ترك خوابگاه امر كرده، اين است كه آميزش، مخصوص خوابگاه است. حسن و قتاده و عطا گويد: منظور اين است كه با آنها همخوابگى نكنند زيرا بدينوسيله حب و بغض او نسبت بشوهر روشن مىشود در صورتى كه محبتى داشته باشد، طاقت نمىآورد و اگر محبتى ندارد صبر مىكند. در روايت از امام باقر (ع) نقل شده است كه: «در موقع خواب به او پشت مىكند» فراء مىگويد: منظور از بيم نافرمانى، علم به نافرمانى است زيرا خوف گاهى بمعناى علم بكار مىرود.
در تفسير كلبى از ابن عباس نقل كرده است كه: زنان را به كتاب خدا موعظه كنيد و باو بگوييد كه از خدا بترسد و از شما اطاعت كند، اگر قبول نكرد با او درشتى كنيد و گرنه طورى او را بزنيد كه بدنش زخم نشود و استخوانش شكسته نشود. از امام باقر نقل شده كه منظور: زدن با مسواك است.
فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا: اگر از نافرمانى دست كشيدند، راهى براى زدن و ترك همخوابگى كه در موقع نافرمانى تجويز شد، برايشان نداريد. اين معنى از ابو مسلم و ابو على جبايى است. سفيان بن عيينه گويد: منظور اين است كه آنها را به محبت، تكليف مكنيد و همين كه ظاهر ايشان با شما درست شد، به باطنشان كارى نداشته باشيد.
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً: خداوند برتر از اين است كه بيشتر از اندازه طاقت، تكليفى كند. بلندى و بزرگى از صفات خداست و فايده ذكر اين دو صفت در اينجا اين است كه خداوند قدرت دارد كه زنان را يارى كند و پيروز گرداند. برخى گفتهاند: منظور اين است كه خداوند شما مردان را باندازه توانايى تكلف ساخته است. شما نيز بايد زنان را باندازه توانايى تكليف كنيد.
[سوره النساء (4): آيات 35 تا 36]
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً (35) وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (36)
ترجمه
و اگر از دشمنى ميان آنها ترسيديد، حكمى از بستگان مرد و حكمى از بستگان زن مبعوث كنيد. اگر اراده اصلاح دارند خداوند ميان آنها موافقت برقرار مىكند.
خدا دانا و آگاه است.
و خدا را پرستش كنيد و چيزى شريك او مسازيد و در باره پدر و مادر، خويشاوندان يتيمان، مستمندان، همسايگان خويشاوند و غير خويشاوند، رفيقى كه همراه شماست مسافر و بردگان نيكى كنيد كه خداوند مردم متكبر و فخر فروش را دوست ندارد،
بيان آيه 35
لغت
شقاق: مخالفت و دشمنى توفيق: موافقت و مساوات در امرى از امور، لطف خداوند نسبت به انسان براى انجام كارى پسنديده، اصلاح ميان زن و شوهر.
اعراب
بين: در اصل ظرف است ولى در اينجا با اضافه شقاق به آن بصورت اسم بكار رفته مثل: «هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ» (سوره كهف 78) و مثل: «وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ» در اصل منظور اين است: «و ان خفتم في شاق بينهما»
مقصود
در آيه پيش مردان را راهنمايى كرد كه چگونه از نشوز و نافرمانى همسران خود جلوگيرى كنند، اكنون راهنمايى مىكند كه اگر ترسيديد كار بجدايى كشد، چه وظيفهاى داريد.
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما: اگر از مخالفت و دشمنى ايشان ترسيديد. برخى گفتهاند اگر علم بمخالفت و دشمنى ايشان پيدا كرديد لكن معناى اول صحيحتر است چه اگر علم بدشمنى ايشان پيدا شد، ديگر احتياجى بداور در ميان آنها نيست.
فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها: داورى از بستگان شوهر و داورى از بستگان زن برانگيزيد تا ميان آنها اصلاح دهند. حكم. كسى است كه نسبت به آنچه به او واگذار شده سمت قوامت دارد يعنى قيم است. در اينكه مخاطب كيست؟ اختلاف شده است. سعيد بن جبير و ضحاك و بيشتر فقها گويند: مخاطب، سلطانى است كه زن و شوهر مرافعه را پيش او بردهاند. ظاهر اخبارى كه از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده، همين است. سدى گويد: مقصود زن و شوهر و بستگان ايشان است. و نيز اختلاف شده است كه آيا حكمها اگر صلاح را در طلاق ديدند، حق طلاق دادن دارند يا ندارند؟ از روايات اصحاب ما استنباط مىشود كه آنها چنين حقى ندارند مگر اينكه از خود زن و شوهر مشورت كنند و آنها را به طلاق راضى بيابند. سعيد بن جبير و شعبى و سدى گويند: آنها حق طلاق دادن دارند و روايتى هم در اين باره از على (ع) نقل كردهاند. كسانى كه چنين گفتهاند، معتقدند كه حكمها وكيلند.
إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما: اگر دو حكم اراده اصلاح داشته باشند، خداوند ميان ايشان موافقت برقرار مىكند تا به آنچه صلاح است حكم كنند. اين معنى از ابن عباس و سعيد بن جبير و سدى است. برخى گفتهاند: يعنى اگر دو حكم اراده اصلاح زن و شوهر داشته باشند، خداوند ميان آنها الفت برقرار مىكند و دشمنى را از ميان برمىدارد.
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً: خداوند به اراده دو حكم دانا و بمصالح و منافع شما آگاه است.
بيان آيه 25
لغت
جار: همسايه جنب: دور از بستگان، قربى: نزديك مختال: خودخواه، كسى كه به خيال و پندار، براى خود چيزى تصور مىكند كه در او نيست. اينكه اسب را «خيل» گويند بخاطر اين است كه در راه رفتن كبر مىورزد.
فخور: كسى كه مناقب و محاسن خود را از راه كبر و خودنمايى، برمىشمارد.
اگر كسى مناقب و محاسن خود را براى اعتراف به نعمت برشمارد، فخور نيست بلكه شكور است.
اعراب
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً: مصدر منصوب است به فعل محذوف. يعنى «احسنوا بالوالدين احسانا» ممكن است مفعول به باشد به تقدير «استوصوا بالوالدين احسانا»
مقصود
پس از آن كه خداوند در باره يتيمان و زنان و شوهران، بمكارم اخلاق، امر كرد، اكنون يك سلسله از امور معنوى و كارهاى پسنديده را كه لازمه زندگى انسانهاى واقعى است، بآنها گوشزد مىكند. ابتدا مردم را به خدا پرستى امر كرده، فرمود:
وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً: خدا را به يكتايى و عظمت، پرستش كنيد و كسى را در عبادت، شريكش مگردانيد، زيرا پرستش، براى غير خدا شايسته نيست و كسى شايسته پرستش است كه بخشنده نعمتها باشد و غير از خداوند كسى اين شايستگى را ندارد. سپس فرمود:
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً. در باره پدر و مادر به نيكى و انعام و احترام سفارش كنيد.
يا اينكه خداوند شما را به نيكى در باره پدر و مادر سفارش مىكند.
وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ: همانطورى كه نيكى در باره پدر و مادر بالخصوص توصيه شده است. به نيكى در باره عموم خويشاوندان و يتيمان و مستمندان نيز توصيه مىكند. نيكى در باره يتيمان، بحفظ اموالشان و رسيدگى بزندگى ايشان و نيكى در باره مستمندان، بعدم تضييع آنان و رفع نيازمندى ايشان است.
وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ: ابن عباس، مجاهد، قتاده، ضحاك و ابن زيد گويند: مقصود همسايگانى است كه با انسان خويشاوندى دارند و همسايگانى كه خويشاوندى ندارند.
برخى گفتهاند: منظور اين است كه: همسايه مسلمان باشد يا همسايه غير مسلمان كه هيچ از لحاظ دينى با انسان مناسبتى ندارد. از پيامبر گرامى روايت شده است كه:
«همسايگان بر سه دستهاند. همسايهاى كه سه حق دارد: حق مسلمانى، حق همسايگى و حق خويشاوندى. همسايهاى كه دو حق دارد: حق همسايگى و حق مسلمانى و همسايهاى كه يك حق دارد و آن مشركى است كه از اهل كتاب باشد.» «1»
زجاج گويد: همسايه نزديك، كسى است كه با او از نظر مسافت نزديك باشيد و يكديگر را بشناسيد و همسايه دور كسى است كه از نظر مسافت از شما دور باشد. در روايت است كه حد همسايگى تا چهل خانه است و روايت شده است كه تا چهل ذراع است (آرنج) زجاج مىگويد: منظور از همسايه نزديك، همسايه خويشاوند نيست. چه در باره خويشاوندان قبلا سفارش شده است. ممكن است در جواب زجاج گفته شود كه اگر چه قبلا در باره خويشاوند سفارش شده است لكن منظور اين است كه همسايه هر گاه خويشاوندى هم داشته باشد، داراى دو حق است و هر گاه خويشاوند همسايه نباشد فقط داراى يك حق است. بنا بر اين مانعى ندارد كه در باره خويشاوند دو مرتبه سفارش شده باشد.
وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ: در اين باره چهار قول است: 1- ابن عباس و سعيد بن جبير و جماعتى گفتهاند: منظور رفيق سفر است و نيكى در باره او بمواسات و حسن معاشرت است. 2- عبد اللَّه بن مسعود و ابن ابى ليلى و نخعى گويند: منظور همسر است. 3-
ابن عباس بنا به يكى از دو روايت و ابن زيد گويند: منظور كسى است كه رو بسوى شما آورده و از شما انتظار كمك دارد. 4- منظور خدمتگزاران است. بهتر اين است كه بر همه اين معانى حمل شود:
وَ ابْنِ السَّبِيلِ: معناى آن صاحب طريق و در باره آن دو قول است: 1- مجاهد و ربيع گفتهاند: منظور مسافر است. ابن عباس گويد: منظور مهمان است. بنظر او: مهمانى سه روز است و بيشتر از سه روز نيكى است و هر نيكى صدقه است. جابر از پيامبر گرامى نقل كرده كه: «هر نيكى صدقه است و يكى از نيكىها اين است كه برادرت را با روى گشاده، ملاقات كنى و آب دلو خود را در ظرف او بريزى.»
وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ: نسبت بغلامان و كنيزان نيز نيكى كنيد. كلمه «ما» محلا مجرور است كه عطف بر سابق است. يعنى به بردگان نيكى كنيد و نيازمنديهاى آنها را تامين كنيد و كارهايى كه از توانايى آنها خارج است واگذار مكنيد. اين عدهاى كه تا اينجا شمرده شدند، طبق دستور خداوند بايد مورد احسان قرار گيرند.
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً: خداوند مردم متكبر و فخر فروش را دوست نمىدارد. ابن عباس گويد علت ذكر تكبر و فخر فروشى اين است كه مردم متكبر و فخر فروش از خويشاوندان و همسايگان فقير خود متنفرند و با آنها حسن معاشرت ندارند.
اين آيه، جامع اركان اسلام است و انسان را بسوى مكارم اخلاق هدايت مىكند و اگر كسى در باره آن نيكو بينديشد از موعظه سخنوران بىنياز است و هر قسمت عمدهاى از علوم دانشمندان دست مىيابد (منظور علوم عملى است نظير اخلاق و تدبير منزل و ...)
1- بنا بر اين همسايه مشرك هم حق همسايگى دارد، خواه اهل كتاب باشد خواه نباشد. البته اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان و- احتمالا- زردشتيان، قاعدة بايد مشرك نباشند، زيرا موسى و عيسى مردم را به يكتا پرستى دعوت كردهاند و بنا بر اين پيروان ايشان بايد يكتاپرست باشند نه مشرك. لكن اينان از تعليمات اصلى پيامبران خدا منحرف گشتهاند و در باره خداوند مطالبى عنوان كردهاند كه روح پيامبران از آنها بيزار است. از اينرو خداوند متعال به پيامبر گرامى اسلام دستور داد: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (سوره توبه 29) يعنى با اهل كتاب كه بخدا و رسولش ايمان ندارند و آنچه خدا و رسولش حرام كرده، حرام نمىشمارند و بدين حق گرايش پيدا نمىكنند جنگ كنيد تا با خوارى به دست خود جزيه دهند. در اين آيه يكى از نقائص آنان عدم ايمان به خداوند شمرده شده است يعنى خداوند يكتا را باور ندارند چه گفتند: عيسى پسر خداست و يهود هم گفتند:
عزير پسر خداست.
[سوره النساء (4): آيات 37 تا 39]
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39)
ترجمه
آنان كه بخل مىورزند و مردم را به بخل امر مىكنند و آنچه را خداوند از فضلش بايشان داده، كتمان مىكنند و براى كافران عذابى خوار كننده مهيا كردهايم.
و كسانى كه اموال خود را براى ديدن مردم انفاق مىكنند و بخدا و روز واپسين ايمان ندارند و كسى كه بدوستى شيطان گراييده است، بد همدمى دارد. چيست بر آنها كه ايمان آورند بخدا و روز واپسين و انفاق كنند از رزاقى كه خدا به ايشان داده است؟
و خداوند به ايشان داناست.
بيان آيه 37
قرائت
كوفيان بجز عاصم «بالبخل» بفتح باء و خاء (در اينجا و در سوره حديد) قرائت كردهاند و ديگران «بالبخل» بضم باء و سكون سين. سيبويه گويد: بخل و بخل دو لغتند بيك معنى.
لغت
بخل: دشوار بودن بخشش. برخى گفتهاند: منع از چيزى كه اداى آن واجب است، زيرا اين كلمه اسم ذم است و بر كسى اطلاق مىشود كه عملش گناه كبيره است.
برخى گفتهاند: منع از چيزى است كه منع آن بىفايده و بخشش آن بىضرر است.
«شح» نيز بمعناى بخل است. اين دو كلمه در مقابل «جود» قرار دارند. بديهى است كه معناى اول، مناسبتر است زيرا خداوند محبت خود را از كسى كه برايش بخشش، دشوار است. نفى كرده. على بن عيسى گويد: بخل، منع از احسان است بخاطر اينكه طبيعت شخص از اين كار رنج مىبرد- وجود، بذل احسان است بخاطر اينكه چنين رنجى در طبيعت شخص وجود ندارد.
اعراب
الذين: ممكن است در محل نصب باشد باعتبار اينكه: بدل از «مَنْ كانَ مُخْتالًا ...»
باشد يا باعتبار اينكه فعلى دال بر مذمت ايشان مقدر باشد و ممكن است در محل رفع باشد، باعتبار اينكه مبتدا باشد و آيه بعد عطف بر آن و خبر آن آيه بعد:
«إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ ...» باشد يا اينكه بدل باشد از ضميرى كه در «فخور» مستتر است.
مقصود
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ: جبايى و ابو مسلم گويند: يعنى كسانى كه از زكات و صدقات واجب ديگر منع مىكنند: ابن عباس و مجاهد و سدى و ابن زيد گويند: يعنى كسانى كه از اظهار صفاتى را كه از پيغمبر شناختهاند، بخل مىورزند.
وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ: و مردم را نيز امر به بخل مىكنند. ابن عباس گويد:
يعنى انصار را امر مىكنند كه از كمك و انفاق نسبت به پيغمبر و اصحابش خوددارى كنند. برخى گفتهاند: يعنى مردم را امر مىكنند به كتمان حق.
وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ: و كوشش مىكنند كه ثروت خود را منكر شوند تا براى بخل خود عذرى داشته باشند. برخى گفتهاند: يعنى علم خود را نسبت به بعثت پيامبر گرامى اسلام، كتمان مىكنند. بديهى است كه آيه هر نوع بخلى را- خواه نسبت بمال و خواه نسبت به علم- شامل مىشود. بنا بر اين هر كس كه از اداى آنچه بر او واجب و لازم است، خوددارى كند و مردم را از آن كار باز دارد و فضيلت علمى و غير علمى را كتمان كند، مورد ملامت قرار مىدهد. در حديث است كه:
«هر گاه خداوند نعمتى به بندهاى داد، دوست دارد كه اثر آن نعمت را بر او بنگرد.»
وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً: براى كسانى كه منكر نعمت خدا نسبت بخود مىشوند و آن را كتمان مىكنند، عذابى مهيا كردهايم كه موجب خوارى و اهانت آنها مىشود. عذاب را متصف به «مهين» كرده است زيرا خود عذاب، اهانت است.
بيان آيه 38 و 39
لغت
قرين: رفيق و همدم عدى بن زيد گويد:
عن المرء لا تسال و ابصر قرينه فان القرين بالمقارن يقتدى
يعنى: از مرد مپرس و رفيقش را ببين زيرا هر كسى برفيق خود اقتدا مىكند.
اعراب
الذين: ممكن است مرفوع يا منصوب باشد، چنان كه در آيه قبل گفتيم و ممكن است عطف بر «للكافرين» باشد. رئاء: مصدرى است كه جانشين حال شده است يعنى «مرائين» قرينا: تميز نسبت و مفسر است. «ذا»: در اين باره دو وجه محتمل است:
1- محلا مرفوع است يعنى: «ما الذى عليهم» 2- محلى از اعراب ندارد چه با «ما» بمنزله اسم واحد است يعنى «و اى شيء عليهم لو آمنوا»
مقصود
اكنون در باره كسانى كه بانفاق و ريا انفاق مىكنند و از ايمان بىبهرهاند، سخن گفته، ضمن عطف به سابق گويد:
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ: آنهايى كه اموالشان را بمنظور ديدن مردم انفاق مىكنند.
وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ: و تصديق خداوند و روز واپسين كه موقع ثواب و عقاب است، نمىكنند. بدين ترتيب، خداوند ميان مردمى كه بخل مىورزند و از انفاق مال خوددارى مىكنند و آنهايى كه از روى ريا و تظاهر انفاق مىكنند، جمع كرده است.
وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً: كسى كه دوستش شيطان باشد و در دنيا امر او را اطاعت كند و در كفر با او موافق باشد. برخى گفتهاند: يعنى در قيامت و آتش دوستش شيطان باشد.
فَساءَ قَرِيناً: شيطان بد دوستى است زيرا انسان را به معصيت و سرانجام به جهنم فرا مىخواند. برخى گفتهاند: شيطان بد دوستى است، زيرا در آتش جهنم، شيطان و دوستش يكديگر را لعن مىكنند و از يكديگر بيزارند.
وَ ما ذا عَلَيْهِمْ: چه بود بر آنها اگر بخدا و روز واپسين ايمان آورده، از روزى خدا انفاق كرده بودند؟! لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ: بدين ترتيب خداوند عذر كفار را در سرپيچى از ايمان، بى اساس نشان مىدهد و سخن كسانى كه مىگويند قدرت بر ايمان ندارند باطل مىسازد، زيرا به شخص قادر نمىگويند: «اگر اين كار را مىكردى چه مىشد؟!» مثلا به آدم كوتاه قد نمىگويند: اگر بلند قد شده بودى چه مىشد؟! و به كور نمىگويند: اگر روشن شده بودى چه مىشد؟! برخى گفتهاند: يعنى چه مىشد اگر انفاق خود را با ايمان به خدا هماهنگ مىكردند تا انفاق بحالشان مفيد واقع مىشد.
وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً: خداوند به اسرار آنها آگاه است و بر طبق نيت باطنى ايشان را كيفر يا پاداش مىدهد پس انفاقى كه از روى ريا است بحالشان فايده ندارد. از اين آيه بر مىآيد كه مال حرام رزق نيست زيرا خداوند دستور داده است كه از رزق خدا انفاق كنند و امت اسلام، اجماع كردهاند كه انفاق از مال حرام، ممنوع است.
[سوره النساء (4): آيات 40 تا 42]
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40) فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً (41) يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً (42)
ترجمه
خداوند به اندازه ذرهاى ظلم نمىكند و اگر آن اندازه ذره، كار نيكو باشد، چند برابرش مىكند و از جانب خود اجرى بزرگ مىدهد.
پس چه خواهيد كرد هنگامى كه از هر امتى گواهى آوريم و ترا بر اين گروه گواه آوريم. آن روز مردمى كه كافر شدند و پيامبر را نافرمانى كردند، دوست دارند كه با خاك يكسان گردند و حديثى را كتمان نمىكنند.
بيان آيه 40
قرائت
ابن كثير و نافع «حسنة» برفع و ديگران به نصب خواندهاند. نصب آن بنا بر اين است كه خبر باشد يعنى «ان تك زنة الذرة حسنه» و رفع آن به اين معنى است:
«ان يقع حسنة» و بنا بر اين «كان» تامة است.
ابن كثير و ابن عامر «يضعفها» به تشديد و ديگران «يضاعفها» به الف خواندهاند البته از نظر معنى فرقى ندارند سيبويه مىگويد: گاهى باب مفاعله بمعناى فعلى كه ميان دو نفر است، بكار نمىرود.
لغت
ظلم: المى كه در آن نفعى نيست و براى دفع ضرر هم اعمال نمىشود و اصل آن بكار بردن چيز در غير محل خود مىباشد. برخى گفتهاند اصل آن «انتقاص» يعنى كم كردن است. بنا بر اين ظلم، كم كردن حق و ظلمت كمى نور است.
ثقل: متاع سنگين براى سفر و مثقال: مقدار شيئى است از لحاظ سنگينى.
اعراب
تك: در اصل تكون بوده كه نون آن ساكن و واو آن بالتقاء ساكنين ساقط شده است. لكن سقوط نون بخاطر كثرت استعمال است در قرآن كريم اين كلمه هم با نون و هم بدون نون بكار رفته است: «إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً» (سوره نساء 135) لدن: در محل جر است و صورتهاى ديگر آن: لد، لدى و لداً مىباشد و «من لدنه» يعنى از جانب خود. فرق لدن و «عند» اين است كه «عند» اعم از دور و نزديك است و «لدن» فقط براى نزديك است. مثل «عندى مال» يعنى نزد من مال است. خواه دور باشد خواه نزديك. در موقع اضافه به باء نون آن مشدد مىشود مثل «لدنى».
مقصود
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ: خداوند هرگز كسى را باندازه ذرهاى ستم نمىكند.
كلمه «ذره» بمعنى مورچههاى سرخ و كوچكى است كه به سختى ديده مىشوند. ابن عباس و ابن زيد گويند: اين مورچه از ساير مورچگان خردتر است و برخى گفتهاند: ذره آن است كه در موقع تابش خورشيد از روزنه، بچشم مىخورد. علت اينكه خداوند ظلم نمىكند اين است كه بقبح آن عالم و از آن بىنياز و بىنيازى خود آگاه است. كار زشت را كسى مرتكب مىشود كه جاهل باشد يا به آن نيازمند باشد يا فكر كند كه محتاج آن است در حالى كه واقعا از آن بى نياز است. خداوند از اين امور و هر گونه نقص و عجزى منزه است. ذره را به اين ملاحظه ذكر نكرده است كه بگويد فقط ظلم نكردن خداوند اختصاص به آن دارد، بلكه مىخواهد بگويد هيچگونه ظلمى نميكند و ذره كمترين مقدارى است كه در وهم بشر مىگنجد.
وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها: مقصود اين است كه اگر آن اندازه ذره، كار نيكو باشد، خداوند آن را چند برابر مىكند و برخى گفتهاند: دو برابر مىكند. اين قول از ابو عبيده است. برخى گفتهاند: منظور اين است كه اين ذره نيكو را ادامه مىدهد و قطع نمىكند.
نظير اين آيه: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» (سوره زلزال آيه 7) يعنى كسى كه باندازه ذرهاى نيكى كند، آن را مىنگرد. هر دو آيه هدفشان اين است كه مردم را به طاعت تشويق كنند و از معصيت باز دارند.
وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً: از جانب خود پاداشى بزرگ به ايشان مىدهد كه همان بهشت باشد.
اين آيه دلالت مىكند بر اينكه: منع ثواب و كم كردن آن ظلم است و اگر ظلم نبود، براى اين ترغيب و تشويقى كه در آيه مورد نظر است، معنايى نبود. ديگر اين كه خداوند قادر بر ظلم است، زيرا خود را از كار ظلم منزه كرده و خويشتن را بر آن ستوده است و اگر قادر بر ظلم نبود، ستايش جا نداشت.
بيان آيه 41- 42
قرائت
كوفيان- بجز عاصم- «تسوى» بفتح تا و سكون سين و يزيد و نافع و ابن عامر «تسوى» بفتح تاء و تشديد سين و ديگران «تسوى» بضم تاء و سكون سين خواندهاند قرائت «تسوى» (بفتح تاء و تشديد سين) بنا بر اين است كه در اصل «تتسوى» بوده، يا تاء دوم در سين ادغام يا حذف شده است و اما قرائت «تسوى» (بضم تاء و فتح سين و تشديد واو) فعل مضارع از باب تفعيل است.
اعراب
كيف: اسم استفهام و در اينجا براى توبيخ بكار رفته است. يعنى: «كيف حال هؤلاء يوم القيامة» حذف دنباله اين جمله، به خاطر اين است كه كلام بر آن دلالت دارد. بديهى است كه «كيف» خبر است براى مبتداى محذوف. جايز نيست كه «كيف» منصوب به «جئنا» باشد زيرا «جئنا» مضاف اليه «اذا» است و مضاف اليه در ما قبل مضاف، عمل نمىكند. چنان كه صله در ما قبل موصول عمل نمىكند زيرا صله در حقيقت متمم اسم است.
مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ: محلا منصوب و حال است زيرا «بشهيد» را توصيف مىكند و چون بر موصوف مقدم شده، حال است. عامل در «اذا» جواب محذوف آن است و دليل آن «فكيف» است كه قبل از «اذا» ذكر شده.
يومئذ: عامل آن «يود» است. در اينجا ما بعد «اذ» در ما قبل آن عمل مىكند، در حالى كه عمل كردن ما بعد «اذا» در ما قبل آن جايز نبوده زيرا با اضافه «يوم» به «اذ» ديگر اضافه «ان» به جمله ما بعد، صحيح نيست و به همين دليل «اذ» تنوين داده شده است تا دلالت كند كه تمام شده است.
مقصود
نظر به اينكه قبلا به روز واپسين اشاره كرده بود، اينك حال منكران آن را وصف كرده، گويد:
فَكَيْفَ: چگونه است حال امتها و چه مىكنند؟
إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ: هنگامى كه از هر امتى گواهى بياوريم. وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً: و تو را بر اين مردم گواه آوريم عرب، هنگامى كه حادثهاى ناگوار در پيش است مىگويد:
«كيف بك اذا كان كذا؟» چه خواهى كرد هنگامى كه چنين خواهد شد؟! بدين ترتيب. بزرگى حادثه را نشان مىدهد و شخص را از آن مىترساند و او را وادار مىكند كه خود را براى آن آماده سازد. رويهمرفته معناى آيه اين است كه: در روز قيامت خداوند هر پيغمبرى را بر امت خود گواه مىگيرد و آن پيامبر بنفع و به ضرر امت خويش گواهى مىدهد. پيامبر ما نيز بعنوان گواه امت خويش فرا خوانده مىشود. اين آيه دلالت مىكند بر اينكه: بايد از هر كار زشتى كه انسان از انجام آن در ملاء عام: خجالت مىكشد، خوددارى كند زيرا روز قيامت، گواهانى عادل، شاهد اعمال انسان هستند كه نمىتوان در شهادت آنها خدشه كرد و شهادت آنها را از تاثير، انداخت. اين گواهان، پيامبران و معصومان و نويسندگان اعمال و اعضاى بدن و مكان و زمان مىباشند. خداوند مىفرمايد: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» (سوره بقره 143) يعنى شما را امت وسط قرار داديم كه بر مردم گواه باشيد و مىفرمايد: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» يعنى سخنى نمىگويد جز اينكه نزد او مراقبى آماده است (سوره ق 18) و مىفرمايد:
«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» (سوره اسراء 36) يعنى گوش و چشم و دل همگى مسئولند. و مىفرمايد:
«يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (سوره نور 24) يعنى روزى كه زبانها و دستها و پاها بكردار انسان گواهى مىدهند.
در بعضى از اخبار است كه: زمان و مكان براى انسان شهادت مىدهند و اعمال انسان را بازگو مىكنند. بنا بر اين عاقل بايد متذكر اين حالات شود و خود را مستعد سازد و چنين بينديشد كه گويى اكنون آن حالت فرا رسيده و مجلس شهادت برپاى گشته و شاهدان براى اداى شهادت صف كشيدهاند. در روايت است كه عبد اللَّه بن مسعود اين آيه را بر پيامبر گرامى قرائت كرد و چشمان پيغمبر پر از اشك شد. هر گاه كسى كه خود يكى از شاهدان است از بزرگى اين واقعه، گريان مىشود، ديگران بايد چه كنند و چگونه بنالند؟! يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ: در آن روز كافران و كسانى كه در مقابل پيامبر عصيان ورزيدهاند، خوش دارند كه با زمين يكسان گردند و خاك شوند. در جاى ديگر مىفرمايد:َقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً»
(سوره نبا 40) يعنى كافر مىگويد: كاش خاك بودم. كلمه «تسويه» بمعناى هموار كردن است مثل: «بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» (سوره قيامه 4) يعنى: ما قادريم كه خطوط انگشتانش را هموار كنيم تا مثل كف دست صاف شود و نتواند با انگشتان كارى انجام دهد. «2»
ابن عباس مىگويد منظور اين است كه: دوست مىدارند كه مردم بر آنها راه بروند و آنها را پايكوب گردانند. بنا بر معناى اول، منظور اين است كه كافران دوست دارند كه مبعوث نشده و با خاك همسان بودند زيرا علم دارند كه گرفتار عذاب مىشوند و در جهنم جاودانى هستند. در روايت است كه در روز قيامت، حيوانات خاك مىشوند.
كفار نيز آرزو مىكنند كه مثل حيوانات خاك شوند. اين مطلب را كسى اجازه مىدهد كه مىگويد: عوض منقطع مىشود لكن كسى مىگويد: عوض هميشگى است، اين خبر را صحيح نمىداند.
وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً: در اين باره اقوالى است: 1- عطف است بر «لو تسوى» بنا بر اين معناى آن اين است: دوست مىدارند كه حديثى را كتمان نكرده بودند.
زيرا هنگامى كه از آنها سؤال مىشود، مىگويند: بخدا، ما مشرك نبوديم. آن گاه اعضاى بدنشان بكردارشان گواهى مىدهد و مىگويند: كاش خاك بوديم و كاش چيزى را كتمان نكرده بوديم البته اين كتمان حقيقى نيست، زيرا هيچ چيز از خداوند مكتوم نيست، بلكه بصورت كتمان است. چنان كه ابن عباس گويد.
2- اين كلام مستأنف و مستقل است و منظور اين است كه هيچيك از كارهاى دنيا و كفر خود را كتمان نمىكنند، بلكه اعتراف مىكنند و باعتراف خود داخل جهنم مىشوند. علت عدم كتمان اين است كه مىدانند كتمان بحالشان بىفايده است. تنها در بعضى از احوال مىگويند: پروردگارا سوگند ياد مىكنيم كه مشرك نبوديم. زيرا قيامت را احوال و جاهايى است كه گاهى همه خاموشند و جز صداى پايى شنيده نشود و گاهى منكر كفر خود مىشوند بخيال اينكه بحالشان نتيجهاى دارد و گاهى اعتراف مىكنند. اين معنى از حسن است.
3- مقصود اين است كه نمىتوانند چيزى را از خداوند كتمان كنند زيرا اعضاى بدن آنها بكردارشان گواهى مىدهند. بنا بر اين تقدير اين است كه: «لا تكتمه جوارحهم و ان كتموه» يعنى اعضاى ايشان كتمان نمىكنند اگر چه خودشان كتمان كنند.
4- مقصود اين است كه: كاش با خاك يكسان مىشدند و امر محمد (ص) و بعثت او را كتمان نكرده بودند. اين معنى از عطاست.
5- آيه را بايد بظاهر آن حمل كرد. پس مقصود اين است كه: آنها چيزى را كتمان نمىكنند زيرا به ترك زشتىها و دروغ مجبورند و اينكه مىگويند:
«وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ» (سوره انعام 23) يعنى پروردگارا، سوگند ياد مىكنيم كه مشرك نبوديم) منظورشان اين است كه: آنها در دنيا گمان مىكردهاند كه عقيده آنها مشرك نبوده و قصدشان از پرستش بتها تقرب بخداوند بوده است. اين معنى از ابو القاسم بلخى است.
__________________________________________________
(1) بنا بر اين همسايه مشرك هم حق همسايگى دارد، خواه اهل كتاب باشد خواه نباشد.
البته اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان- و احتمالا زردتشتيان، قاعدة بايد مشرك نباشند، زيرا موسى و عيسى مردم را به يكتا پرستى دعوت كردهاند و بنا بر اين، پيروان ايشان بايد يكتا پرست باشند نه مشرك. لكن اينان از تعليمات اصلى پيامبران خدا منحرف گشتهاند و در باره خداوند مطالبى عنوان كردهاند كه روح پيامبران از آنها بيزار است. از اينرو خداوند متعال به پيامبر گرامى اسلام دستور داد: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (سوره توبه 29) يعنى با اهل كتاب كه بخدا و رسولش ايمان ندارند و آنچه خدا و رسولش حرام كرده، حرام نمىشمارند و بدين حق گرايش پيدا نمىكنند جنگ كنيد تا با خوارى بدست خود جزيه دهند. در اين آيه يكى از نقائص آنان (عدم ايمان به خداوند شمرده شده است يعنى خداوند يكتا را باور ندارند چه گفتند: عيسى پسر خدا است و يهود هم گفتند: عزير پسر خداست.
(2) در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه مؤلف بزرگوار، در توضيح آيه شريفه «بَلى- قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» چنان كه بايد و شايد دقت نفرموده است و مقصود آن را هموار كردن انگشتان دانسته.
قبل از آيه فوق اين آيه است: «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ» آيا انسان گمان مىكند كه استخوانهايش را جمع نمىكنيم؟ آرى ما قادريم كه انگشتهايش را بسازيم و موزون و كامل گردانيم. مثل: «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى» (سوره اعلى آيه 2) يعنى خدايى كه آفريد و هماهنگى بخشيد.
با توجه به اينكه از ميان همه اعضاى بدن، خداوند، انگشتان را ذكر كرده و ساختن انگشتان را دليل بر كمال قدرت خود معرفى كرده است با اينكه ممكن بود، چشم، مغز، گوش و ... اعضاى مهمترى را ذكر كند، يك نكته روشن مىشود و آن نكته اين است كه:
در انگشتان انسان، خطوطى ريز و دقيق و منظم وجود دارد كه امروز براى كشف بسيارى از اسرار و شناسايى افراد و حتى مجرمين اهميت آن غير قابل انكار است. از اين رو از انگشتان، انگشت نگارى مىكنند و از آن استفاده مىبرند. بنا بر اين خطوط انگشتان هر فردى داراى وضع خاصى است كه معرف اوست. اين خصوصيت، ممكن است در اعضاى ديگر نباشد. از اينرو خداوند متعال در معرفى قدرت خود، مىفرمايد: آرى ما چنان قدرتى داريم كه انگشتان شخص را با همان خطوط و نقش و نگار آن مجدداً مىسازيم بطورى كه هيچگونه تفاوتى با انگشتان قبلى نداشته باشد.