[سوره النساء (4): آيات 62 تا 63]
فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً (62) أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً (63)
ترجمه
چگونه است كار آنها، هنگامى كه بواسطه نفاق و كارهاى زشت ديگرشان، مصيبتى به آنها برسد، آنها نزد تو آيند و سوگند ياد كنند كه ما جز نيكى و ايجاد سازگارى قصدى نداشتهايم. خداوند از راز قلب ايشان آگاه است، پس از آنها اعراض كن و آنان را اندرز بده و براى ايشان سخنى بگو كه در دلهاى ايشان اثر گذارد.
بيان آيه 62 و 63
لغت
حلف: سوگند، قسم. حليف: هم سوگند.
بليغ: از بلاغت بمعنى رسا بودن سخن. شخص بليغ: كسى كه بتواند بوسيله عبارات، هر چه در دل دارد بيان دارد.
اعراب
كيف: خبر براى مبتداى محذوف يعنى: «فكيف صنيعهم اذا اصابتهم مصيبة» گويى چنين مىگويد: «الاسائة صنيعهم بالجراة على كذبهم ام الاحسان صنيعهم بالتوبة من جرمهم» يعنى آيا بدى اين است كه جرات بر دروغ كنند يا نيكى اين است كه توبه از گناه كنند. ممكن است «كيف» در محل نصب باشد يعنى «كيف يكونون: امصرين ام تائبين يكونون» يعنى چگونه هستند؟ آيا اصرار بر كردار زشت خود دارند يا توبهگرند؟ ممكن است گفته شود: تقدير اين است: «كيف بك» يعنى: «اصلاح بك ام فساد بك» آيا صلاح تست. يا فساد تو است در اين صورت «كيف» مبتداء است و خبر آن محذوف است.
يحلفون: محلا منصوب و حال است.
إِنْ أَرَدْنا: جواب قسم احساناً: مفعول به يعنى: اردنا احساناً.
مقصود
اكنون با عطف به سابق، مىفرمايد:
فَكَيْفَ: كار آنها چگونه است؟
إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ: هنگامى كه بواسطه نفاق و اظهار نارضايتى از حكم پيامبر، عقوبت خدا دامنگيرشان شود.
ثُمَّ جاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً: آن گاه نزد تو آمده، سوگند مىخورند كه منظور ما از بردن اختلاف نزد ديگرى، اين بود كه زحمت ترا كم كنيم زيرا دوست نمىداريم كه در مجلس تو صدا را بلند كنيم و پيش كسى مىرويم كه ما را راضى كند، بدون اينكه حكمى صادر كند و كينهها را برانگيزد. بنا بر اين منظور از «إِلَّا إِحْساناً» احسان به طرفين دعواست.
وَ تَوْفِيقاً: طرفين دعوا را دعوت به سازش مىكنيم بدون اينكه بخواهيم حكمى در باره آنان و اختلافشان صادر كرده باشيم، پس معناى توفيق، ايجاد الفت و موافقت است.
برخى گفتهاند: منظور ما اين است كه آنچه موافق حق است بدست آوريم.
برخى گفتهاند منظور عبد اللَّه بن ابى و مصيبت همان خوارى است كه دامنگير وى شد.
چه او در موقع بازگشت از جنگ بنى المصطلق كه همان غزوه مريسيع است مطالبى گفته بود كه با نازل شدن سوره منافقين ناچار شد زبان به عذرخواهى و ندامت بگشايد.
اين موضوع در سوره منافقين خواهد آمد. يا اينكه منظور مصيبت مرگ است زيرا او براى استغفار با حالت تضرع و زارى نزد پيامبر آمد و از او جامه خواست كه تا بدان وسيله خود را از آتش جهنم حفظ كند. بنا بر اين معناى آيه اين است كه ما از گفتگوى دو گروه مخالف، در جنگ بنى المصطلق، نظرمان نيكى و ايجاد سازش بود. اين قول از حسين بن على مغربى است.
دلالت آيه
اين آيه دلالت مىكند بر اينكه: گاهى بداند گناهانى كه شخص مرتكب مىشود، دچار مصيبتى مىشود، سپس در اين باره اختلاف شده است: ابو على جبايى گويد: اين مصيبت، كيفرى است كه به گنهكاران غير تائب داده مىشود. ابو هاشم گويد:
خود اين هم لطفى است. قاضى عبد الجبار گويد: گاهى لطف است و گاهى جزاست.
اين مطلب احتياج بدليل دارد.
أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ: خداوند از شر و نفاق و خيانت آنان با خبر است.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ: آنها را دنبال مكن.
وَ عِظْهُمْ: و آنها را موعظه كن.
وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً: بآنها بگو: اگر نفاق قلبى خود را آشكار كنيد، كشته خواهيد شد و اين سخن بليغ است زيرا به بهترين وجهى به نفوس آنان كمك مىرساند. البته اين معنى از حسن است.
ابو على جبايى گويد: از قبول عذر آنها اعراض كن و آنها را پند بده و از سختىهايى كه در صورت تكرار آن عمل دامنگيرشان مىشود، آنها را بترسان.
جمله اخير دلالت دارد بر اينكه: بلاغت، فضيلتى است و خداوند تشويق مىكند كه پيامبر بر بلاغت اعتماد جويد. زيرا بلاغت يكى از اقسام حكمت است و معنى را بنحوى شايسته و موجز به ديگران مىرساند.
[سوره النساء (4): آيات 64 تا 65]
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً (64) فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65)
ترجمه
هيچ رسولى نفرستاديم، جز اينكه بامر خداوند مورد اطاعت مردم واقع شود.
و اگر آنان هنگامى كه بخود ظلم كردند، نزد تو مىآمدند و در پيشگاه خداوند استغفار مىكردند و پيامبر برايشان طلب آمرزش مىكرد، خداوند را توبه پذير و رحيم مىيافتند.
پس نه چنان است كه شما مىپنداريد، آنان اهل ايمان نيستند مگر اينكه ترا در مشاجرات خود حكم سازند آن گاه نسبت بحكم تو پيش خود احساس دلتنگى نكنند و مطيع و منقاد باشند.
بيان آيه 64
اعراب
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ: ما حرف نفى و من زايده است. زيرا من زايده در جمله مثبت بكار نمىرود. فايده زيادى «من» اين است كه همه افراد را فرا مىگيرد مثل:
«ما جاءنى من احد» يعنى هيچكس نيامد.
لَوْ أَنَّهُمْ: لو حرف شرط است و بايد بر سر فعل در آيد، لكن استثناء بر سر «ان» نيز در مىآيد، چه «ان» هم در افاده تاكيد مانند فعل است، بنا بر اين «ان» و ما بعد آن در محل رفع است تا فاعل فعل محذوف باشد يعنى: لو وقع انهم جاءوك وقت ظلمهم انفسهم ...»
مقصود
در اين آيه خداوند آنان را بر نافرمانىهايشان ملامت مىكند و مىگويد: غرض از بعثت انبياء، اطاعت است.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ: هيچ پيامبرى از پيامبران خود را نفرستادهايم.
إِلَّا لِيُطاعَ: مقصود از فرستادن پيامبران، تنها اطاعت و امتثال امر ايشان است.
بيان اين جمله براى اين منظور است كه منافقانى محاكمه خود را پيش طاغوت مىبردند و گمان مىكردند كه تنها ايمان آوردن- اگر چه بزبان باشد- كافى است و از اطاعت پيامبر اعراض مىكردند از اينرو خداوند مىفرمايد: او رسولى نفرستاده است جز براى اطاعت كردن مردم از او:
بِإِذْنِ اللَّهِ. يعنى اطاعت مردم از پيامبران بر طبق امر خداوند است كه بوسيله آن مردم را بر اطاعت ايشان رهنمون شده است.
معانى و موارد استعمال اذن، 1- بمعناى لطف، مثل: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»
(سوره يونس 100) يعنى هيچ نفسى را نسزد جز بلطف خداوند ايمان آورد. 2- رفع مانع و تخليه. مثل: و «ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (سوره بقره 102) يعنى آنها بكسى ضرر نمىرسانند جز به اينكه خداوند جلو آنها را بازگذارد 3- امر مثل آيه مورد بحث.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ: هنگامى كه نفس خود را با انجام معصيت و فراهم كردن اسباب عقوبت و عذاب. ضرر رسانيدند و خود را از ثواب كار نيكو محروم كردند يا بقولى بوسيله كفر و نفاق در باره خود ستم كردند.
جاءُوكَ: اگر بعنوان توبه پيش تو مىآمدند.
فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ: و خدا را بخاطر گناهانشان استغفار مىكردند و دست از كردار گذشته خود مىكشيدند.
وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ: و پيامبر براى ايشان استغفار مىكرد. در اينجا بنا بر عادت مرسوم عرب، از خطاب به غيبت متوجه مىشود.
لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً: اين جمله را دو جور ممكن است معنى كرد: 1- مغفرت خداوند را نسبت بگناهان خود و رحمت او را مىيافتند.
2- به توبه پذيرى و رحم خداوند، عالم مىشدند. كلمه و جدان بمعنى علم و بمعنى ادراك مىآيد، لكن خداوند ادراك شدنى نيست، بنا بر اين كلمه را نبايد به معناى ادراك كه ظاهر آن است حمل كرد.
اين آيه، با تاكيد هر چه بيشتر، بطلان قول جبريان را ثابت مىكند. چه آنها مىگويند: اراده خداوند اين است كه گروهى از مردم امر پيامبران را اطاعت كنند و گروهى امرشان را مخالفت كنند. حال آنكه خداوند مىفرمايد: «ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ» يعنى پيامبرى نفرستاديم جز براى اينكه از او اطاعت شود.
حسن در باره اين آيه مىگويد: دوازده تن از منافقان، با يكديگر قرار گذاشتند كه حيلهاى نسبت به پيامبر بكار برند و به او آسيبى رسانند. از اينرو جبرئيل نازل شد و به او خبر داد. پيامبر فرمود. گروهى كه داخل شدهاند. مىخواهند كارى كنند كه موفق نخواهند شد، بنا بر اين بايد برخيزند و استغفار كنند تا من هم پيش خدا آنها را شفاعت كنم. چند بار اين مطلب را تكرار كرد ولى هيچيك بلند نشدند.
آن گاه يكى يكى آنها را بنام صدا كرد و گفت برخيزيد. همه برخاستند و اعتراف كردند كه سوء قصد داشتهاند و خواهش كردند كه پيامبر شفاعت كند تا توبه آنها پذيرفته شود. فرمود: برويد، من در آغاز، با طيب خاطر براى شفاعت شما آماده بودم و خداوند هم سريعتر اجابت مىكرد. آنها از پيش پيامبر رفتند.
اين آيه دلالت دارد بر اينكه شخصى كه مرتكب گناه كبيره شده، بايد استغفار كند زيرا خداوند توبه او را مىپذيرد و نيز دلالت دارد بر اينكه مجرد استغفار كافى نيست، بلكه بايد اصرار و تصميمى براى تكرار معصيت نداشته باشد. زيرا پيامبر براى آن گروه بدون اينكه آنان توبه كنند، استغفار نمىكرد. پس سزاوار است كه انسان توبه كند و نادم شود و تصميم بگيرد كه هرگز آن گناه را تكرار نكند، آن گاه در پيشگاه خداوند، استغفار كند تا توبهاش را بپذيرد.
بيان آيه 65
لغت
شجر الامر: اختلط الامر يعنى امر مخلوط شد. اين لغت از همان «شجر» به معنى درخت است و چون شاخ و برگ درخت بهم مىپيچد و مخلوط مىشود، از اين لحاظ در اختلاط چيزهاى ديگر مخصوصاً در مورد نزاع و اختلاف كه مطالب طرفين بهم مخلوط مىشود، بكار رفته است.
حرج: تنگى و برخى گفتهاند: گناه.
اعراب
لا: در اول كلام براى رد سخن آنهاست يعنى: «فليس الكلام على ما يزعمون انهم آمنوا و هم يخالفون حكمك» يعنى كلام نه آن طورى است كه آنها گمان مىكنند كه ايمان آوردهاند، در حالى كه مخالفت حكم تو مىكنند. پس از حرف «لا» قسم مى- خورد و جمله را از سر مىگيرد. برخى گفتهاند: «لا» بمنظور توطئه براى نفى بعدى است زيرا ذكر نفى در اول و آخر كلام براى تاكيد بهتر است، بخصوص كه نفى مقتضى اين است كه در صدر كلام قرار گيرد و اينكه باز هم نفى در كلام تكرار مىشود، بخاطر اين است كه قسم بجواب احتياج دارد.
تسليما: مفعول مطلق تاكيدى است. اين قبيل مصدرها بمنزله تكرار فعل مىباشند.
شان نزول
گفته شده است كه در اين آيه در باره زبير و مردى از انصار نازل شده است كه اختلاف خود را نزد پيامبر برده بودند. اختلاف بر سر مجراى آبى بود كه از زمينى سنگزار بسوى باغ نخلى آن دو مىرفت. پيامبر به زبير فرمود: باغت را آبيارى كن، سپس آب را براى همسايهات بفرست. انصارى خشمگين شد و گفت: جانب پسر عمويت را مىگيرى؟
رنگ چهره پيامبر تغيير كرد. آن گاه به زبير فرمود: باغت را آب بده و جلو آب را بگير تا برگردد بطرف ديوارها و حق خود را بطور كامل تحصيل كن سپس براى همسايهات بفرست. در پاسخ اول، طورى دستور داده بود كه براى هر دوى آنها گشايش و آسايش بود.
گفتهاند: اين مرد حاطب بن ابى بلتعه بوده است. راوى مىگويد: آن دو خارج شدند و بر مقداد گذشتند. مقداد پرسيد: بنفع كداميك از شما حكم شد. ابو بلتعه گفت:
«بنفع پسر عمويش حكم كرد» و اين سخن را با دهن كجى ادا كرد. مردى يهودى كه با مقداد بود، متوجه شد. گفت: خداوند اينها را بكشد، باور دارند كه او پيامبر خداست آن گاه در حكمى كه صادر مىكند او را متهم مىكنند. بخدا قسم، ما در زندگى موسى يك بار معصيت كرديم. او ما را دعوت به توبه كرد و دستور داد كه خودمان را بكشيم در راه اطاعت امر خدا هفتاد هزار نفر از افراد خودمان را كشتيم تا خدا از ما راضى شد.
ثابت بن قيس شماس گفت: سوگند بخدا، كه راست مىگويم. اگر محمد ص امر كند كه خودم را بكشم، مىكشم.
بهمين مناسبت، آيه در باره حاطب بن ابى بلتعه و دهن كجى وى نازل گرديد.
شعبى گويد: آيه در باره بشر كه مردى منافق بود و مرد يهودى كه نزاع خود را پيش عمرو برده بودند، نازل گرديده است در باره اين دو، قبلا بحث شد.
مقصود
خداوند بيان مىكند كه ايمان، اين است كه انسان بحكم پيامبر گرامى ملزم شود و به آن راضى باشد، از اينرو فرمود:
فَلا: يعنى آن طورى كه شما در باره آنها گمان داريد و آنها را اهل ايمان مى- پنداريد، نيست، زيرا آنها اختلاف خود را نزد طاغوت مىبرند و اين با ايمان سازگار نيست.
وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ: خداوند سوگند ياد مىكند كه اين منافقان مؤمن نيستند و در ايمان داخل نشدهاند.
حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ: در صورتى آنها ايمان دارند كه در خصومتهايى كه ميان آنها واقع مىشود و احكامى كه بر آنها مشتبه مىشود ترا «حكم و داور» قرار دهند.
ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ: آن گاه در دل خود در باره حكم تو شكى نداشته باشند، اين معنى از مجاهد است: ضحاك مىگويد: يعنى با انكار حكم تو خود را بگناه نيفكنند. ابو على جبايى گويد: يعنى پيش خود بسبب شك يا مخالفت، دلتنگى نداشته باشند. اين قول پسنديده است.
وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً: در برابر حكم تو با اعتقاد و خضوع، رام و تسليم باشند. از امام صادق (ع) روايت شده است كه: اگر مردمى خداى را عبادت كنند و نماز بپاى دارند و زكات بدهند و ماه رمضان را روزه گيرند و حج كنند، سپس در باره كارى كه پيامبر انجام داده است، بگويند: نبايد چنين مىكرد، اين كار خلاف است. يا اينكه نسبت بكار او پيش خود احساس دلتنگى كنند، مشرك خواهند بود. سپس اين آيه را تلاوت كرد.
[سوره النساء (4): آيات 66 تا 68]
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً (66) وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً (67) وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (68)
ترجمه
اگر بر آنها واجب مىكرديم كه خود را بكشيد يا از ديارتان خارج شويد، جز كمى از آنها انجام نمىدادند و اگر آنها پندى را كه به ايشان داده مىشد، بكار مى- بستند، براى ايشان بهتر و براى ثبات بر ايمان محكمتر بود و اگر چنين مىكردند از جانب خود به آنها پاداشى بزرگ مىداديم و آنها را براه راست هدايت مىكرديم.
بيان آيه 66- 67- 68
قرائت
ابن كثير و نافع و ابن عاعر «ان اقتلوا» را بضم نون و «او اخرجوا» را بضم واو و عاصم و حمزه بكسر نون و واو و ابو عمرو بكسر نون و ضم واو قرائت كردهاند.
ابن عامر «الا قيلا» بنصب خوانده است و در قرآنهاى اهل شام نيز به نصب است. ديگران برفع خواندهاند.
علت اينكه ابو عمرو در «ان قتلوا» و «او اخرجوا» ميان نون و واو فرق گذارده، اين است كه ضمه براى واو نيكوتر است، زيرا شباهت دارد بواو ضمير و جمهور معتقدند كه واو ضمير را بضم بايد خواند مثل: «لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ» «سوره بقره 237) علت ضمه نون در «ان اقتلوا» اين است كه نون بجاى همزه وصل است كه بخاطر ضم عين الفعل مضموم است. در ضمه واو «او اخرجوا» اين وجه و وجه سابق هر دو جارى است. بدينترتيب در نظاير اين كلمه نيز ضمه بهتر از كسره است، زيرا حرفى كه مضموم مىشود بجاى همزه است. دليل كسانى كه نون و واو را كسره دادهاند اين است كه اين دو حرف، جداى از فعلى كه مضموم العين است مىباشند و همزه متصل به فعل است و نمىتوان حرف منفصل را به منزله حرف متصل قرار داد.
در مورد «الا قليل» بهتر رفع است تا بدل او واو «فعلوا» باشد، مثل اينكه گفته است: «ما فعله الا قليل» و كسى كه نصب داده است، نفى را بمنزله ايجاب قرار داده است چه جمله منفى و چه جمله مثبت هر دو كلام تام هستند، پس همانطورى كه مستثنى ما در جمله مثبت، منصوب مىشود، در جمله منفى نيز منصوب مىشود.
اعراب
لو: اين حرف براى امتناع است مثل. «لو اتانى زيد لا كرمته» مقصود اين است كه اكرام من بخاطر امتناع آمدن زيد، ممتنع شد، حق اين است كه بعد از آن فعل واقع شود. لكن «ان» همانطورى كه از اسم و خبر نيابت مىكند از فعل نيز نيابت مىكند. پس «وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ» مثل: «و لو كتبنا عليهم» است.
اذن: براى اين آورده شده است كه بر معناى جزاء دلالت كند. معناى اذن، جواب و جزاست. اين كلمه در اول، وسط و آخر كلام قرار مىگيرد و هنگامى در فعل مضارع عمل مىكند كه در اول و فعل بمعناى آينده باشد.
لَآتَيْناهُمْ ... وَ لَهَدَيْناهُمْ: اين هر دو لام دو جواب لو واقع شدهاند. لام در جواب قسم نيز واقع مىشود مثل شعر امرء القيس:
حلفت لنا باللَّه حلفة فاجر لناموا فما ان من حديث و لا صال
يعنى: مثل گنهكاران براى او بخدا سوگند ياد كردم كه خوابيدهاند، پس نه حديثى بود و نه گرم شوندهاى به آتش.
هم چنان كه لام براى جواب (شرط و قسم) مىآيد براى ابتدا نيز مىآيد. با اين فرق، كه لام ابتدا فقط بر سر مبتدا يا خبر «ان» در مىآيد. مثل، «علمت ان زيداً ليقوم» كه در اينجا بر سر خبر «ان» كه فعل مضارع است درآمده و فعل مضارع شبيه اسم است صراطاً: مفعول دوم براى هدينا
مقصود
خداوند از اسرار باطنى آن گروه (منافقان) خبر مىدهد و مىفرمايد: وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ: اگر بر مردمى كه ذكرشان گذشت واجب مىكرديم.
أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ: كه خود را بكشيد يا از ديارتان خارج شويد، جز عده كمى اطاعت نمىكردند. چنان كه بامت موسى دستور داديم و بر اينكار آنها را ملزم ساختيم و آنها خويشتن را كشتند و به سوى «تيه» رفتند.
ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ: بخاطر مشقتى كه در اطاعت اين دستورات هست، تنها مردم مؤمن خالص، اطاعت مىكنند. گفتهاند منظور از اين «قليل» كه استثناء شده، ثابت بن قيس بن شماس است و برخى گفتهاند: منظور جماعتى از اصحاب پيامبر است كه مىگفتند: بخدا اگر بما امر شود، اطاعت مىكنيم پس خداى را حمد مىكنيم كه ما را به اين كار امر نكرد. از اين جماعت، عبد اللَّه بن مسعود و عمار ياسر هستند.
از اينرو پيامبر فرمود: «برخى از افراد امت من، مردانى هستند كه ايمان در دل ايشان از كوههاى بلند استوارتر است».
وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً: اگر به امر خدا عمل مىكردند، براى آنها بهتر و از لحاظ بصيرت در امر دين، سختتر بود. لفظ تثبيت، كنايه از بصيرت، قرار داده شده است زيرا كسى كه در كار دينش بصيرت داشته باشد، در دينش ثابت قدمتر و در اعتقادش قويتر و هميشگىتر از آنانى است كه در باره دين بصيرتى نداشته باشند. بقولى معنايش اين است كه: اگر آنها موعظه خدا و رسولش را در امور دين و دنيا قبول كنند. ثبات آنها به حق بيشتر و از گمراهى و اشتباه دورتر خواهند بود. چنان كه خداوند مىفرمايد:
«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» (سوره محمد 17 يعنى آنان كه هدايت پذير باشند، خداوند بر هدايتشان مىافزايد) برخى هم گفتهاند: معناى آن اين است كه: نفع آنها از حق بيشتر است زيرا دوام دارد و هيچگاه باطل نمىشود و سرانجام به پاداش آخرت، اتصال پيدا مىكند، در حالى كه نفعى كه آنها از باطل مىگيرند، دوام ندارد و سرانجام بكيفر آخرت، متصل مىشود.
بلخى گويد: معناى آيه اين است كه اگر كشتن و خارج شدن از ديار، بر آنها واجب مىشد انجام نمىدادند. اكنون كه اين كارها بر آنها واجب نشده است، كارهاى آسانى كه بآنها دستور داده شده، انجام دهند كه براى آنها بهتر و در راه ثبات ايمان محكمتر است. در دعا آمده است كه: «اللَّهم ثبتنا على دينك» يعنى بما چيزى لطف كن كه با آن بر دينت استوار بمانيم.
وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً: اين جمله متصل به قبل است. يعنى: اگر آنها چنين مىكردند، از جانب خود به آنها اجرى عظيم مىداديم كه احدى بكنه آن پى نبرد و پايان و حد اعلاى آن را درك نكند. كلمه: «مِنْ لَدُنَّا» براى افاده اين معنى است كه جز خداوند كسى بر دادن چنين اجرى قادر نيست و اين كار بخداوند اختصاص دارد. چه ممكن است پاداش بدست بندهاى از بندگان خدا به ايشان برسد لكن هر گاه ثواب بوسيله خود خداوند به بنده برسد، براى او ارزندهتر و بهتر خواهد بود.
وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً، و آنها را براه راست استوار مىداريم. برخى گفتهاند: يعنى نسبت به آنها الطاف و عناياتى مىكنيم كه بتوانند بر اطاعت، استوار بمانند و از استقامت برخوردار گردند و تقدير آن «و وفقناهم للثبات على الصراط المستقيم» است و برخى گفتهاند: منظور اين است كه در آخرت نيز آنان را به راه بهشت، هدايت مىكنيم. اين قول از ابو على جبايى است. وى گويد: جايز نيست كه در اينجا مقصود از هدايت، ارشاد به دين باشد. زيرا پاداشى است كه خداوند به بنده مؤمن و مطيع وعده داده است و انسان وقتى مؤمن و مطيع خواهد بود، كه هدايت يافته باشد.
[سوره النساء (4): آيات 69 تا 71]
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً (69) ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً (70) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً (71)
ترجمه
و كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند، با پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان كه خدا به آنها نعمت بخشيده است خواهند بود و اينان رفيقان خوبى هستند.
اين است فضلى از جانب خداوند و علم خداوند كافى است.
اى مردمى كه ايمان آوردهايد. سلاحهاى خود را برگيريد و دسته دسته يا همه با هم براى جنگ با دشمن بسيج كنيد.
بيان آيه 69- 70
لغت
صديق: كسى كه همواره حق و حقيقت را تصديق دارد. برخى گفتهاند: صديق كسى است كه به راستگويى عادت كرده باشد و اين بناء نسبت به كسانى بكار مىرود كه به كارى عادت كرده باشند مثل: سكير يعنى كسى كه همواره مست است و شريب يعنى كسى كه هميشه شراب مىنوشد.
شهداء: جمع شهيد يعنى كشتگان راه حق. به آنهايى كه در راه باطل كشته شوند، شهيد گفته نمىشود. شهادت صفت و حالت مقتولى است كه در راه حق كشته شده و در راه خدا داراى اخلاص است و به حق اقرار دارد و دعوت كننده بسوى آن است.
انسان مىتواند آرزوى شهادت كند ولى نمىتواند آرزو كند كه بدست كافرى كشته شود زيرا عمل كافر معصيت است و انسان نبايد آرزوى معصيت كند. كلمه شهادت از اسماء مدح است. برخى گفتهاند: شهادت عبارت است از صبر بر جنگ دشمنان كه خداوند به آن امر كرده است. اما صبر بر الم به اينكه از درد و جراحت ننالد، لازم نيست بلكه چنين ناليدنى مباح است در صورتى كه سخنى ناپسند بر خلاف رضاى خداوند نگويد.
صالح: كسى كه در راه حسن عمل استقامت داشته باشد.
رفيق: همدم و همراه و مصاحب. اين كلمه از «رفق در عمل» يعنى مدارايى است. مرافقت نيز از همين اصل است. مرفق بمعناى آرنج دست و وجه تسميه آن اين است كه بوسيله آن دست انسان بهتر در اختيار انسان قرار مىگيرد و نيكوتر مصاحبت و رفاقت مىكند.
خداوند متعال مىفرمايد: «وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً» (سوره كهف 16 يعنى براى شما آن رفق و مدارايى فراهم مىكند كه امور شما اصلاح شود).
فضل: در اصل لغت بمعناى زيادى مقدار است كه در نفع و فايده نيز استعمال مىشود. همه كارهاى خداوند، فضل و تفضل و افضال است زيرا كمتر از مقدار استحقاق و مقدار كار انسان نيست، بلكه بمراتب افزونتر است و برابرى نمىكند.
اعراب
رفيقا: تميز نسبت است از اينرو جمع بسته نشده. برخى گفتهاند: علت اينكه جمع بسته نشده، اين است كه بمعناى: «حسن كل احد منهم رفيقاً» مىباشد، نظير:
«ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا» (سوره حج 5 يعنى هر يك از شما را بصورت كودكى از رحم خارج مىسازيم و نظير قول شاعر:
نصبن الهوى ثم ارتمين قلوبنا باعين اعداء و هن صديق
يعنى پرچم عشق را برافراشتند و دلهاى ما را هدف تير چشم دشمنان كردند و حال آنكه هر يك از ايشان دوست بودند. برخى گفتهاند: «رفيقا» حال است زيرا در چنين موردى گاهى «من» بكار مىرود و هر گاه «من» بكار نرود بايد كلمه را حال بگيريم يعنى: «حسن كل واحد منهم مرافقاً نظير «للَّه دره فارساً» يعنى براى خداست خير او در حال سوارى و معناى آيه اين مىشود: نيكو هستند هر يك از آنها در حالى كه مرافق هستند.
شان نزول
برخى گفتهاند: اين دو آيه در باره «ثوبان» بنده آزاد شده پيامبر نازل شده است. او نسبت به پيامبر علاقهاى شديد داشت و از دورى او نمىتوانست صبر كند روزى نزد پيامبر آمد در حالى كه رنگش پريده و تنش لاغر شده بود. فرمود: چرا اينطور شدهاى؟ عرض كرد: بيمار نيستم و دردى ندارم. جز اينكه چون ترا نديدم، اشتياق پيدا كردم كه ترا ملاقات كنم. آن گاه بياد آخرت افتادم و ترسيدم كه در آنجا ترا نبينم زيرا تو در مقام پيامبرانى و من اگر به بهشت وارد شوم، در مقامى پايينتر از تو خواهم بود و اگر در بهشت هم داخل نشوم، همانطور است و هرگز ترا نمىبينيم. از اين رو آيه نازل شد. سپس فرمود: «بندهاى ايمان نمىآورد جز اينكه مرا از خود، پدر و مادر، اهل و فرزند و همه مردم، بيشتر دوست مىدارد».
برخى گفتهاند: اصحاب پيامبر گفتند: نبايد از تو مفارقت كنيم، زيرا فقط در دنيا ترا مىبينيم و در آخرت، تو در مقامى بالاتر از ما قرار مىگيرى و ترا نخواهيم ديد از اينرو آيه نازل شد. اين قول از قتاده و مسروق بن اجدع است.
مقصود
اكنون خداوند به شرح حال مردم مطيع پرداخته مىفرمايد:
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ: كسانى كه مطيع و منقاد اوامر و نواهى خدا و رسول باشند و شريعت پيامبر را پيروى كنند و بحكمش راضى باشند.
فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ: در بهشت با كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده است. آن گاه به معرفى اين كسان پرداخته، گويد:
مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ: از ديدن پيامبران و صديقان و زيارت و در حضور آنان بودن. لذت مىبرند. پس نبايد توهم شود كه چون پيامبران و صديقان در اعلى عليين هستند، ديده نمىشوند. در باره معناى صديق گفته شده: او كسى است كه تصديق كننده امر خدا و پيامبران باشد و شكى در دل نداشته باشد. مؤيد آن اين آيه است: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ» (سوره حديد 19 يعنى آنان كه بخدا و رسولش ايمان آوردهاند، صديق هستند) وَ الشُّهَداءِ: و كسانى كه در جهاد كشته شدهاند. وجه تسميه شهيد اين است كه:
او از روى اخلاص به شهادت حق قيام كرده و با اقرار بحق در راه آن دعوت كرده، تا كشته شده است. جبايى گويد: بخاطر اين است كه در روز قيامت، گواه بر مردم خواهد بود. خداوند آنها را بخاطر فضيلت و شرافتشان به شهادت مىخواند، بنا بر اين آنها عادلان عالم آخرتند. شيخ ابو جعفر گويد: بنا بر مذهب او اين مطلب صحيح نيست زيرا به نظر او تنها كسى به بهشت مىرود كه عادل باشد و خداوند كسى را كه اطاعتش كند وعده داده است كه با اين گروه محشور گرداند و اينها بايد دو دسته باشند و گرنه معنى اين است كه آنان با خود خواهند بود.
وَ الصَّالِحِينَ: مؤمنان صالحى كه درجه آنها پايينتر از پيامبران و صديقان و شهيدان است. صالح، انجام دهنده كار شايسته و كسى است كه حالش صلاحيت يافته و راهش استقامت پيدا كرده است. مصلح، كسى است كه خود و عمل خود را اصلاح كند.
وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً: پيامبران و صديقان رفيق آنها هستند و چه خوب رفقايى هستند. ابو بصير روايت كرده است كه امام صادق (ع) بوى فرمود: خداوند در قرآن شما را ياد كرده است. سپس اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: نبى، پيامبر و صديقان و شهيدان ما و صالحان شماييد پس اهل اصلاح باشيد همانطورى كه خدا شما را صالح ناميده است.
ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ: بودن با پيامبران و صديقان، تفضل خداوند نسبت به آنانى است كه او را اطاعت كنند.
وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً: خداوند به حال مردم عاصى و مطيع و منافق و مخلص و آنهايى كه براى رفاقت پيامبران و صديقان و ... شايستگى دارند و آنهايى كه شايستگى ندارند عالم است، زيرا او به خيانت چشمها نيز علم دارد.
برخى گفتهاند: يعنى براى تو علم بكيفيت پاداش مردم مطيع و بهرهمند شدن آنان كافى است.
لغت
حذر: حذر كردن. حِذْر و حَذَر دو لغتند كه معناى آنها تفاوتى ندارد مثل:
اذن و اذن و مِثْل: مثل و مَثَل.
نفر: خارج شدن براى جنگ. نفر: گروه.
ثبات: جمع ثبه بمعناى جماعت. و ثبات بمعناى جماعاتى كه جدا جدا باشند.
ابو ذؤيب گويد:
فلما اجتلاها بالايام تحيرت ثبات عليها ذلها و اكتئابها
يعنى هنگامى كه زنبورهاى عسل را براى گرفتن عسل، دود داد، با خوارى و پريشانى دسته دسته سرگردان شدند.
گاهى «ثبه» با واو و نون جمع بسته مىشود و گفته مىشود «ثبون».
اعراب
ثبات: حال و محلا منصوب است. عامل آن «انفروا» و ذو الحال «واو» است.
مقصود
در اين آيه، خداوند مؤمنان را به جهاد با كفار و آماده شدن براى جنگ با ايشان، امر مىكند و مىفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ: درباره اين دو جمله، گفتهاند دو قول است:
1- معناى آن: «احذروا عدوكم باخذ السلاح» است يعنى با برداشتن سلاح جنگ، از دشمنتان حذر كنيد و بپرهيزيد. چنان كه بشخصى گويند: «خذ حذرك» يعنى: حذر كن.
2- يعنى اسلحه خود را برداريد. بنا بر اين اسلحه را «حذر» ناميده است، زيرا اسلحه وسيلهاى است كه انسان به وسيله آن خود را از خطر حفظ مىكند. از امام باقر (ع) نيز چنين روايت شده است.
بديهى است كه اين معنى صحيحتر است، زيرا با مقياس كلام عرب سازگارتر مىباشد و در حقيقت، مضاف را حذف و مضاف اليه را باقى گذارده است يعنى «خذوا آلات حذركم»: آلتها و سلاحهايى كه خود را از خطر دشمن بر حذر مىداريد، برداريد.
فَانْفِرُوا: و براى جنگ دشمن، بسيج كنيد.
ثُباتٍ: دسته دسته بسوى دشمن حركت كنيد. بطورى كه دستهاى در يك جهت و دستهاى در جهت ديگر قرار گيرد.
أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً: يا همگى در صورتى كه راى بر آن قرار گيرد با هم و در يك جهت، حركت كنيد.
از امام باقر (ع) روايت شده است كه: «ثبات» سريّهها و «جميع» عسكر (لشكر) است. «1»
__________________________________________________
(1)- سريه عبارت از جنگهايى است كه پيامبر با لشكر حركت نمىكرد و غزوه آن جنگهايى است كه پيامبر خود همراه لشگر بود.
- درصورت خراب بودن تصویر متن ارائه شده و یا وجود ایرادات ویراستاری و فنی لطفا در بخش نظرات ما را آگاه کنید .
- از افزودن نظر با کلمات انگلیسی (فنگلیش) بپرهیزید .
- از توهین به قومیت ها و افراد در نظرات اجتناب کنید .
- نظرات تبلیغاتی منتشر نخواهد شد .