... وسمع عبدالله بن عمر بخروجه، فقدم راحلته و خرج خلفه مسرعا، فأدرکه في بعض المنازل، فقال: أين تريد يابن رسولالله؟ قال: العراق. قال: مهلا إرجع الي حرم جدک فأبي الحسين عليهالسلام فلما رأي ابن عمر إباءه قال: يا أبا عبدالله أکشف لي عن الموضع الذي کان رسولالله يقبله منک. فکشف الحسين عليهالسلام عن سرته، فقبلها ابن عمر ثلاثا و بکي، و قال: أستودعک الله يا أبا عبدالله فإنک مقتول في وجهک هذا.
فسار الحسين عليهالسلام و أصحابه الثعلبية ورد عليه رجل يقال له: بشر بن غالب، فقال: يابن رسولالله، أخبرني عن قول الله عزوجل: (يوم ندعوا کل أناس بإمامهم) قال: أمام دعا إلي هدي فأجابوه إليه؛ و إمام دعا إلي ضلالة فأجابوه إليها، هؤلاء في الجنة و هؤلاء في النار، و هو قوله عزوجل: (فريق في الجنة و فريق في السعير). [1] .
ثم سار حتي نزل العذيب، فقال فيها قائلة الظهيرة ثم انتبه من نومه باکيا، فقال له ابنه: ما يبکيک يا أبه؟ فقال: يا بني، إنها ساعة لاتکذب الرؤيا فيها، و انه عرض لي في منامي عارض فقال: تسرعون السير و المنايا تسيربکم إلي الجنة.
ثم سار حتي نزل الرهيمة، فورد عليه رجل من أهل الکوفة، يکني أباهرم، فقال: يابن النبي، ما الذي أخرجک من المدينه؟ فقال: ويحک يا أباهرم، شتموا عرضي فصبرک و طلبوا مالي فصبرت و طلبوا دمي فهربت. و أيم الله ليقتلني، ثم ليلبسنهم الله ذلا شاملا و سيفا قاطعا و ليسلطن عليهم من يذلهم.... [2] .
... عبدالله، پسر عمر، خروج او (امام حسين عليهالسلام) را که شنيد، سوار اسبش شد و به دنبال او، به سرعت از مدينه بيرون رفت. او را در يکي از منزلها يافت و گفت: يابن رسولالله کجا ميخواهيد برويد؟ گفت: عراق. گفت: لختي درنگ کن! به حرم جدت برگرد. حسين عليهالسلام از سخن او سرپيچيد. پسر عمو که چنين ديد، گفت: يا اباعبدالله، جايي از بدنت را که رسولخدا صلي الله عليه و آله ميبوسيد، به من بنمايان حسين عليهالسلام ناف خود را نشان داد و پسر عمر سه بار آن جا را بوسيد و گريه کرد و گفت: يا اباعبدالله تو را به خدا ميسپارم که در همين راهي که پيش رو داري، کشته خواهي شد.
حسين عليهالسلام و يارانش راه سپردند، به منزل ثعلبيه که رسيدند، مردي که او را «بشير بن غالب» ميگفتند، به حضرت امام حسين عليهالسلام رسيد و گفت: يابن رسولالله، مرا از سخن خدا که گويد: «در آن روز ]روز رستاخيز[ هر گروهي را با امامشان، فراميخوانيم»، آگاه ساز. گفت: ]امام، يا[ امامي است که به هدايت ميخواند و گروهي از او ميپذيرند و ]يا[ امامي است که به گمراهي فراميخواند و گروهي هم از وي ميپذيرند، آنان در بهشت و اينان در دوزخند چنان که خدا گويد: «گروهي دربهشت و گروهي در دوزخند.»
حسين، به راه افتاد، تا در منزل عذيب فروآمد، در آنجا خواب نيمروزي کرد و گريان، بيدار شد. پسرش به او گفت: پدرجان، چرا گريه ميکني؟ گفت: پسرم اينک ساعتي است که رؤيا در آن، دروغ نميآيد، در خوابم پديدهاي برايم پيدا شد و گفت: «شتابان ميرويد و مرگ شما را به سوي بهشت ميکشاند.»
حسين، راه را ادامه داد و در منزل رهميه فرود آمد. در آنجا مردي از اهل کوفه که کنيهاش «ابوهرم» بود به او وارد شد و گفت: اي پسر پيامبر، به چه انگيزهاي از مدينه بيرون آمدي؟ گفت: واي بر تو اي ابااهرم! آبرويم را به ناسزا گرفتند، صبر نمودم؛ خواستند داراييام را تاراج کنند، بردباري پيشه ساختم و ميخواستند خونم را هم بريزند، من هم فرار کردم. سوگند به خدا، که اينان مرا، بيگمان خواهند کشت و پس از آن، خدا لباس سر تا پا خواري، بر آنها خواهد پوشاند و شمشير برندهاي، بر آنها چيره ساخت و البته کسي را بر آنها، مسلط گرداند که خوارشان دارد....
[1] سورهي شوري، آيهي 7.
[2] الأمالي، ص 217 - 218، ادامه حديث.