جناب آقای حاج محمد سنقری یکی از دوستان و رفقای صمیمی و چندین ساله رسول ترک بوده است. او هم اکنون در بازار تهران فروشگاه پارچه فروشی دارد. حاج محمد سنقری از حدود سال 1324 تا 1309 هجری شمسی در حدود 15 سال با رسول ترک دوستی و رفاقت داشته است. رسول ترک از چشمهای حاج محمد سنقری بسیار خوشش میآمده است. خداوند چشمان حاج محمد سنقری را به گونهای خلق نموده است که او هر چند ساعت که گریه کند باز هم اشک برای ریختن دارد بنابراین او یکی از افرادی بوده است که رسول ترک را در گریههای چند ساعتهاش همراهی میکرده است.
زمانی که حاج محمد سنقری درباره گریههای رسول ترک صحبت میکردم او در حالی که منقلب شده بود میگفت:
وقتی که با حاج رسول در صبحهای جمعه به جلسه روضه و عزای امام حسین علیه السلام میرفتیم، بهطور معمول، جلسهها از ساعت 5 صبح که شروع میشد بعضی مواقع تا ساعت 12 ظهر طول میکشید و ما در کنار حاج رسول تا ظهر یکسره گریه میکردیم. گریهها و گریه انداختنهای پی در پی و یکسره حاج رسول گاهی هفت، هشت ساعت طول میکشید و تازه گاهی آن گریهها تمام شدنی نبود و بعضی مواقع واقعاً ما را به زور از مجلس بیرون میکردند!
آقای حاج محمد سنقری میگفت: من تا سال 1331 هجری شمسی از راه گالش فروشی و اینجور چیزها به کسب و کار مشغول بودم و مغازهام در ابتدای خیابان بوذر جمهر قرار داشت. آن مغازه اجارهای بود و من در هر ماه 155 هزار تومان اجاره میدادم. در ضمن من از همان جوانی، آدمی عیالمند به حساب میآمدم. وظیفه مراقبت و نگهداری از مادر و مادربزرگم، دو تا از خالههایم و خواهرم نیز بر عهده من بوده است. الحمدلله از وضعیت کسب و کارم راضی بودهام و زندگی را با کم و زیادش میگذراندیم، تا اینکه در حدودهای سال 1331 چند عامل به مرور باعث شدند که اوضاع و احوال من دگرگون شوند. از طرفی مقداری از سرمایهام بهخاطر ازدواج خواهرم خرج شده بود و از طرفی در کسب و کارم نیز کم آورده بودم. همچنین در همان اوضاع و احوال، شرایط و مقدمات تشرف به مکه معظمه برای من مهیا شد و من هم فرصت را غنیمت شمردم و با پولی که برای من باقی مانده بود به زیارت خانه خدا مشرف شدم. امام از همه مهمتر و سختتر این بود که یک روز صاحب مغازه به سراغم آمد و گفت میخواهم اجاره مغازه را افزایش بدهم و از این به بعد اجاره مغازه به جای 155 تومان 300 تومانی را قبول کنم ولی هر چه مخالفت کردم و چانه زدم هیچ فایدهای نداشت و صاحب مغازه اصرار و تأکید داشت ارزش اجاره مغازهاش ماهی 300 تومان است. عاقبت من مجبور شدم مغازه را خالی کنم و آن را به صاحبش پس بدهم.
خلاصه اینکه کم کم در طول چندین ماه وضعیت مالی و معیشتی ما به هم ریخت و من بیمغازه و بیکار شدم و هیچ درآمدن نداشتم. واقعاً وضعیت آشفتهای پیدا کرده بودم و نمیدانستم چهکار بکنم. با آنکه تنگدستی و بیکاری خیلی آزارم میداد ولی موضوعی که بیشتر از هر چیز ناراحتم میکرد تمسخر و شماتتهای بعضی از دوستان و آشنایان بود آنها بهخاطر سفر حج و پولی که صرف زیارت خانه خدا کرده بودم مرا خیلی سرزنش و شماتت کرده بودند. مدتی چرخه روزگار به این شکل گذشت و هیچ گشایش و تغییری برای ما حاصل نشد تا اینکه یکی از صبحهای جمعه سال 1331 طلوع کرد و خانه ما پذیرای حاج رسول و بعضی از رفقای هیئتی گشت. آن روز نوبت به ما رسیده بود تا هیئت و جلسه روضه در خانه ما باشد و من نمیدانستم با آن وضعیت چگونه باید جلسه را برگزار کنم. آن روز یکی از روزهای برفی و سرد زمستان بود و حال و هوای آشفتهای بر خانه ما سایه افکنده بود. مشکلات و کمبودها همه اهل خانه را غمگین کرده بود. با وجود اینکه من بسیار دقت و مواظبت میکردم تا اهل هیئت و میهمانها به هیچ وجه متوجه مشکلات و ناراحتیهای ما نشود ولی خودم نیز از درون بسیار ناراحت و دلگیر بودم. خوب در یادم است آن روز وقتی برف میآمد من به ناچار لحاف بزرگی را برداشتم و بر روی کفشهای اهل هیئت پهن کردم تا برف بر روی کفشهای آنها ننشیند تا بعد آن لحاف را خشک کنم. آن روز چون من مجبور بودم برای چایی و نان و پنیر از طریق حیاط در رفت و آمد باشم، یک بار در داخل حیاط با حاج رسول که برای طهارت به حیات آمده بود روبه رو شدم. حاج رسول نگاهی به من انداخت و گفت: «حاج محمد چرا اینقدر ناراحتی، چی شده؟ من جواب دادم: چیزی نیست حاجی. او دوباره گفت: نه، تو ناراحتی ... .
من باز هم انکار کردم و نمیخواستم چیزی بگویم، ولی اینبار حاج رسول برای مرتبه سوم با کمی تندی و عصبانیت گفت: تو ناراحتی و باید به من بگویی چی شده... .
من دیگر نمیتوانستم چیزی نگویم. پس به ناچار بعضی از مشکلات و گرفتاریهایم را برای حاج رسول بازگو کردم بهخصوص تأکید کردم از همه بیشتر از شماتتهای مردم بسیار دلگیر و ناراحتم. حاج رسول بعد از اینکه به حرفهای من گوش داد فوری و با عجله به اتاق و جلسه روضه بازگشت. او در گوشهای از اتاق رو به سوی کربلا ایستاد و با گریه و اشک شدید شروع به توسل به اباعبدالله الحسین علیه السلام نمود. او با همان لفظی که اغلب اربابش را صدا میزد یعنی با کلمه ترکی «آی پیغمبر اوغلی» (یعنی ای پسر پیغمبر’) شروع به ناله و زاری کرد و در ظرف چند لحظه انقلاب و شوری برپا کرد. او با کارها و حرفهایش همه ما را به گریه و زاری انداخته بود. حاج رسول خطاب به امام حسین علیه السلام میگفت: ... ای پسر پیغمبر ما نوکرهای شما هستیم آقا جان شما چرا راضی هستید مردم نوکرهای شما را شماتت کنند... آقا جان راضی نباشید وضع به این شکل باقی بماند... .
او آن روز در حالی که دلهای همه ما را شکسته بود و همه را به شدت گریان کرده بود به دور اتاق می چرخید و ناله کنان و با صراحت از آقا و مولایش درخواست میکرد تا گرفتاریهای ما را رفع کند. آن روز تمام شد و من در فردای آن روز بیهدف و بیاختیار از خانه بیرون آمدم و بدون هیچ علتی سر از یکی از خیابانهای تهران در آوردم و با یک شخصی روبه رو شدم آن شخص تا مرا دید گفت: حاج محمد امروز در نزد صاحب مغازهات بودم او سراغت را میگرفت و کار واجبی با تو داشت.
من هم همان موقع به راه افتادم و به نزد صاحب مغازه رفتم. او تا مرا دید با خوشرویی و مهربانی از من استقبال کرد و گفت: من هر چه فکر کردم میبینم مستأجری به خوبی و خوش حسابی تو پیدا نمیکنم. هنوز مغازه خالی است و به کسی اجازه ندادهام، به دلم افتاده است دوباره خودت بیایی و مغازه را اجاره کنی. من گفتم: من به هیچ وجه از عهده اجارهای که خواسته بودید بر نمیآیم. صاحب مغازه جواب داد: لازم نیست اجاره بیشتری بدهی شما فقط برگرد، من از این به بعد فقط ماهی 90 تومان از تو اجازه میخواهم!
پیشنهادی که صاحب مغازه میکرد خیلی عجیب و به دور از انتظار بود. او نه اینکه دیگر 300 تومان نمیخواست بلکه به جای اجاره قبلی(155 تومان) فقط 90 تومان اجاره میخواست، صاحب مغازه با توجه به اشکال تراشی و اعتراضهای من، باز هم بر گفتهاش تأکید و اصرار داشت. او حتی شرط کرد که پسرانش هیچ حقّی برای دخالت ندارند و من تا هر موقعی که دلم بخواهد میتوانم در آن مغازه بمانم.
به هر حال همان روز آن را با ماهی 90 تومان اجاره کردم و در این فکر بودم که چگونه لوازم و جنسهای شغل قبلی را مهیّا کنم که باز هم به طور تصادفی با یکی از بازارهابرخورد کردم. او به من سفارش و توصیه کرد به شغل قبلی بر نگردم و به پارچه فروشی بپردازم. من هم ناخودآگاه قبول کردم و خدا را شکر روز به روز و به سرعت، وضع و حالم میزان و مطلوب میشد و الآن هم من هرچه دارم از ارباب و مولای حاج رسول از حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام دارم.
- درصورت خراب بودن تصویر متن ارائه شده و یا وجود ایرادات ویراستاری و فنی لطفا در بخش نظرات ما را آگاه کنید .
- از افزودن نظر با کلمات انگلیسی (فنگلیش) بپرهیزید .
- از توهین به قومیت ها و افراد در نظرات اجتناب کنید .
- نظرات تبلیغاتی منتشر نخواهد شد .